مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

دزدگیر

امروز دزدگیر سرویس گیر کرده بود. از ساعت ۱۶.۴۵ تا خو ۱۸.۳۰ که من پیاده شدم همچنان مینواخت.. روان بقیه پاک شد اما خودمون عادت کردیم بهشو کلی هم خندیدیم. 

ساعت ۱۸.۳۰ که رسیدم خونه فهمیدم کار مامان طول کشیده و نمیاد بنابراین من باید شام درست میکردم.. ماکارانی صدفی شکم پر! نمیدونم چرا ولی فقط این اومد تو ذهنم. خوب خیلی چیزاشو نداشتیم گفتم ده دقیقه دراز میکشم بعد میرم میخرم. همون با لباس شرکت دراز کشیدم رو تخت و بیهوش شدم! با صدای در پریدم از خواب..بععععله پدر اومده بود و ساعت شده بود ۱۹.۳۰.. از اون موقع تا حالا فقط شام درست کردم و شام برادر و پدر رو دادم!!! همین.. الانم باید برم یه دوش بگیرم بیام یه کوه ظرف بشورم و آشپزخونه رو مرتب کنم. 


حالم؟؟

خوب نیست الحمدالله!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد