ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
تموم شد بلاخره مناسبت های آذر.
امروز صبح رفتیم تولد مدیر محترم. کادو کاریکاتورشون بود که تمامی پیگیری هاش با من بود. کار خوبی هم از آب درومد.
لحظه خوبشم وقتی بود که کیکشون رو آوردن و آهنگ اندی تولدت مبارک و دست و جیغ هورا حضار و خدمه فعال رستوران و عرق شرم مدیر که احساس کردم دلش میخواد زمین دهان باز کنه و ایشون داخلش شن.
نمیدونم چرا مدیر فکر میکنه من خیلی فرهیختم! سوالای سخت میپرسه جلو همه از من .. اون جشنواره ادبیات فلان اسمش چی بود؟؟ یا این موسیقی که داره پخش میشه از کیه؟؟ و من به سان بز نگاه میکردم فقط!!
بعدشم اومدم کلی کیف و کفش سفارش دوستان رو خریدم که فردا باید تحویل بدم بهشون ..
نمیخوام غر غر کنم هی ولی این خستگی و کوفتگی بدن داره پدر منو در میاره.. نمیدونم چی کار کنم.. هر چی مکمل دارویی هم هست دارم میخورم اما انگار نه انگار.
تمام ترسم از فردایی ست که نیومده نه همین فردا همه فرداها! نکنه همه فرداهام مثل امروزم باشه.
وقتی با بقیم خیلی خوبه اما کافیه تنها بشم نمیدونم این چه دردیه که داره ذره ذره منو میخوره و هیچ کاریشم نمیشه کرد.
پ.ن. سه شنبه تولد همکاره ، چهارشنبه ظهر باید برم کاریکاتور رو تحویل بگیرم که هدیه مدیره. جمعه هم تولد مدیره... چه هفته ی مسخره ای!
رها کردن برخی آدم ها هر چقدر هم سخت باشه باید انجام بشه.
شاید الان کمی سخت باشه ولی نسبت به آینده آسونتره!
دیروز رفتم برای گرفتن پاسپورت و تمدید گواهینامه
کل کارام تا ساعت ۱۱ صبح طول کشید. یک ساعت به خاطر قطعی سامانه پاسپورت الاف شدم یک ساعت و نیم هم منتظر دکتر برای معاینه چشم موندم.
من کارام ساعت ۹ تموم شد و باید برگه معاینه چشم رو مجدد تحویل میدادم. تو لیست پزشکای معتمد یه دکتری از ساعت ۱۰ صبح یکشنبه ها کار میکرد.. شانس بزرگی آورده بودم اما ساعت ۹ بود و هوا بس ناجوانمردانه سرد! یه سری به ایستگاه مترو زدم گفتم شاید بشه اونجا این یک ساعت رو منتظر موند اما از شانس من مترو هیچ فضای بسته ای نداشت و مامور مترو هم در حال قندیل بستن بود. قیافش یادمه هنوز..
از ایستگاه مترو ناامیدانه اومدم بیرون ، پیش خودم فکر کردم برگردم شرکت یه روز دیگه بیام اما خوب هم خود تنبلم رو خوب میشناختم و هم یه روز دیگه مرخصی گرفتن و این حرفا برام سخت بود.. توی همین فکرها بودم که ذهنم بعد مدت ها کار کرد! و بانک ملی بغل مطب دکتر توجه منو به خودش جلب کرد.. بهترین کار همین بود.. منتظر موندن توی بانک شلوغ! بهانش رو هم داشتم تعویض کارت بانک ملیم که نزدیک دوسالی بود اعتبارش تموم شده بود.. بانک خیلی گرم بود سریع نوبت گرفتم و نشستم! وقتی نوبتم شد ساعت ۱۰ بود. مسئول باجه با ترس و لرز بهم گفت که دستگاه کارت زنشون خرابه!! فکر میکرد من داد وبیداد میکنم خوب یک ساعت اونجا منتظر بودم اما خلاف انتظارش با لبخند ازش تشکر و خداحافظی کردم.. قیافش خیلی خوب بود دهنش باز مونده بود، خندم گرفت از قیافش.
بعدشم رفتم دم مطب و اونجا هم نیم ساعتی منتظر دکتر شدم و تاییدیه گرفتم ازش و بقیه کارها... با یه پسره که به نظرم دهه هفتادی بود منتظر باز شدن مطب بودیم نمیدونم چطوری سرصحبت بینمون باز شد.. میگفت ۵ ساله بدون گواهی نامه رانندگی میکنه .. ازم پرسید آیین نامه رو بلدم؟ فکر میکرد تازه اومدم گواهی نامه بگیرم. بهش گفتم من سال ۸۸ گواهینامه گرفتم.. باور نمیکرد .. دیدمش که داره سن منو تخمین میزنه
دیشب نتیجه آزمایشمو گرفتم.. همه چیز عالی بود به نظر خودم
خدا رو شکر
--------
بابا امشب بهم گفت که دو روزه حالم خیلی بهتره و دیگه عصبی نیستم.. و اون خیلی بیشتر منو دوست داره
--------
بابت تمام روزایی که اخلاق بدی داشتم و دیگران رو آزردم متاسفم اما قول نمیدم که روزهای آینده هم اخلاق خوبی داشته باشم.
------
فردا اولین روز از سال ۹۶ هستش که هیچ قرصی نمیخورم. برای خودم خوشحالم.