ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
براش خوشحالم، بعد از سقط اولش و درگیری هایی که با همسرش داشت فکر نمیکردم مجدد بخواد بچه دار بشه... بهش پیام دادم، تو ذهنم یه عالمه فکره تو میدونی چطور میشه از دستشون خلاص شد؟ آخه خودشم به مدت وسواس فکری داشت و کلی روانپزشک رفته بود. گفت آره میدونم باید هر چی تو ذهنته بیاری رو کاغذ بعد کاغذ رو پاره کنی بریزی دور.. نباید جلوی فکر کردنتو بگیری. خوشم اومد از ایدش خوشم اومد که وارد جزییات نشد.. مثلا نپرسید به چی فکر میکنی؟ نمیدونم شایدم دلم میخواست بپرسه.
البته اگه میپرسید هم که نمیتونستم بگم میتونستم؟؟؟؟؟؟
خوب معلومه که نه؟؟
هفته پیش به یکی اجازه دادم بازیم بده.. ناراحتم؟ نه! چون همون موقع هم میدونستم دارم شبیه بچه های ۱۴ ساله باهاش حرف میزنم!!
بعضی موقع ها مثل الان، همه چی برام مسخرست.. بی اهمیت و پوچ