ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
کمی حواسپرتم و کمی گیج، حافظه ام درست کار نمیکنه.
احساس میکنم از فکر کردن زیاد موهام ریخته و داره میریزه. همه کارها رو نصفه نصفه انجام میدم.
دلم تنگه برای نور خورشید، این هوای ابری پاییز حالمو بد میکنه تا جاییکه گاهی صبحها احساس تنفر دارم نسبت به این فصل.
دلم خونه قبلیمونو میخواد، اتاقمو و پنجره ای که رو به روی گلدستههای مسجد بود.
دلم اتاق قبلی کارمو میخواد یه پنجره بزرگ نورگیر و پرنده هایی که ماواشون توی بارون، اون پنجره بود.
دلم مرضیه قبلی رو میخواد.
.........
پ.ن، خبری نیست، سرمو با کلاسهای مختلف گرم کردم که یادم بره چی بودمو چی میخوام.
تنهاتر و خسته تر از گذشته.