قسمت اول : دارم آماده میشم برای عروسی... الانم میرم آرایشگاه...
( این جمله به علتهای مختلف حذف میشود) ، اما امیدوارم بهم خوش بگذره
قسمت دوم: من اولین نفری بودم که رسیدم! هیچ کس نبود، عروس دوماد توی اتاق عقد بودن. فقط اونجا تونستم داماد رو ببینم چون اصلا نیومد تو قسمت زنا حتی برای شام. ملبس هم نبود کت و شلوار ساده پوشیده بود. دوستم خیلی خوشگل شده بود ، لاغرم کرده بود ، کمرباریکی شده بود برای خودش
دیگه کم کم همه بچه ها اومدن. اصلا آهنگ نداشتن ، حتی آهنگ لایت یا مولودی. بیچاره خودشم مونده بود که الان باید چی کار کنه؟ ما هم کلی کل کشیدیمو جیغ و داد و حسابی شلوغش کردیم ، 12 نفری میشدیم.
عروسیشو خیلی ساده برگزار کرد یک نوع شام ( زرشک پلو با مرغ) ، آرایشگاهم رفته بود نگفته بود عروسه اما با این حال حسابی خوشگل شده بود.
اگه بخوام با عروسی دختر عمه جان مقایسه کنم، دقیقا دو سر طیف بودن ... نه به اون ریخت و پاش نه به این قناعت.
ولی من با این حال دوست داشتم ، از عروسی دختر عمه بیشتر بهم خوش گذشت اگه شد و خواستم عروس بشم یه عروسی ساده میگیرم مهم صمیمیتی بود که همه جای تالار موج میزد و خود عروس که کلی انرژی داشت.
ازش پرسیدم گفت برای 5 ، شش سال میرن قم. توی خود قمم خونه پیدا نکردن تو حاشیه اش یه خونه اجاره کردن. وقتی فکر میکنم به نظرم خیلی خیلی سخت میاد. از ته ته دلم امیدوارم خوشبخت بشه و هرجا که میره دلش شاد باشه.
یه چیز جالب ، تغییر بچه ها بود هرکی یه مدل شده بود و کلا زندگیشون نسبت به دوران دانشجوییمون متفاوت شده بود. اکثرا متاهل بودن ، فکر کنم 3 نفر مجرد بودیم . یکی از دوستام 5ماهه باردار بود و بچه اون یکی دوستم هم یکسالش بود با چشمای خاکستری ( هزار ماشاءلله خیلی خوشگل بود). متاهل ها هم از زندگی مشترکشون میگفتن ، بعضیاشون غر میزدن از دست مادر شوهر و خواهرشوهر و دخالتاشون . یک عالمه هم توصیه داشتن برای مجردین .
در نهایت آرزوی خوشبختی دارم برای همه جوونا .. سلامتی برای همه مادرا ... ان شاء الله عروسی همه مجردا ....
امروزم تموم شد. صبح که از خواب بیدار شدم کمی دلم درد میکرد دیگه دارم به این وضعیت عادت میکنم ، بعدم چندتا کارتون آوردم و کتاب و وسایل کمدمو جمع کردم. دیشب صابخونه تماس گرفت و گفت پولتون تقریبا آمادست، دیگه بعد چند ماه باید اسباب کشی کنیم اما بازم هنوز زمانش مشخص نیست ، فکر نکنم بابا تا پول رو کامل از صابخونه نگیره اجازه بده اسباب بکشیم. اگه بریم خونه جدید دیگه نمیتونم تا چند وقت بیام اینجا ، چون هم اینترنت نداره هم خونه تو نقطه کوره و موبایل آنتن نمیده تا با اینترنت خطم بیام ...
صبحم دوستم که یه چند روزی پیداش نبود پیام داد که با شوهرش رفته بودن شمال ، اولین مسافرت دونفرشون. بعدشم گفت اون یکی دوستم که من باهاش به علت دروغگویی فراوان قطع رابطه کردم ، مصاحبه دکترا رفته دانشگاه علامه. منتظر عکس العمل من بود خوب من عکس العملی نداشتم
بعدازظهرم یکی از دوستای قدیمیم که حدود چهار سال پیش وقتی ازدواج کرد رابطمون قطع شد ، زنگ زد گفت چهارشنبه عروسیشه و من حتما باید برم حالا نمیدونم چی کار کنم. این همون دوستمه که گفتم همسر یک روحانی شده. ازش پرسیدم گفت خونه توی قم خریدن و عروسیشونم رقص آواز اینا نداره که کاملا هم قابل پیش بینی بود .
++ جمعه حالم بد شد ، بازم دل درد.. داداش منو برد بیمارستان.. دکتر سونوگراف گفت یک فروند کیست دیگس.. جالبه که دارم قرص میخورمو اینطور میشه!! لعنتی درد بدی داره که تا مچ پای آدم تیر میکشه . حالا از همه اینا گذشته ، قسمت جالبش اینجاست که همه فکر میکردن که داداش بزرگه شوهر منه دکتر هم ازم پرسید حامله ام؟؟
دیروز بعد از ظهر دخترخاله مامان با شوهرش اومده بودن . خیلی خسته بودم اولش اصلا از اتاقم نرفتم بیرون، حوصله هم نداشتم. یه مدت که گذشت دیدم نه مثل اینکه رفتنی نیستن. لباس پوشیدم و رفتم بیرون. مادر جان تا من رو دید، شروع کرد به درد دل، که این دختر یعنی من انقدر زحمت کشیده ، این همه درس خونده اما کار نمیتونه پیدا کنه... همیشه از این مرحله میترسیدم! این که مامان به هر کسی برسه بگه مرضیه بیکاره.. پیش خودم گفتم آخه مادر من، برای چی به اینا میگی..
جالب جواب شوهر دختر خاله مامان جان بود که برگشت با یه نگاه و یه لبخند مسخره گفت نه باید بساط عروسی رو راه بندازیم!
مردک بی خرد! آخه میدونین چیه این خاندان جماعت که خودشونو خیلی خیلی مومن میدونن معتقدن زن باید بشینه خونه بچه بزاد! همین پسر همین آقا، یک بلایی سر زنش درآورد بعد عقد، که زنش که تا قبل اون کارمند بود دیگه نره سر کار، قبل عقدم که موش زبونشونو خورده، با همه چی موافقت میکنن بعد عقد میزنن زیرش. حالا این که چرا مادر من میشینه برای همچین آدمی، در این مورد درد دل میکنه؟ الله اعلم!
انقدر توی این مراسم دختر عمه جان، به من گفتن دیگه نوبتی هم باشه نوبت توست.. . والله الان فکر میکنم واقعا تو صفم.. اگه بفهمم این زن جماعت چه خیری دیدن از مرد جماعت که هی توصیه به ازدواج میکنن خیلی خوب میشه!
دکتر آزمایش نگاه کرد و گفت دقت کردی روز مرز پرکاری هستی؟ پیش خودم فکر کردم مرزش که اینه خودش چیه. از نگاهش فهمیدم میخواد بگه برو شش ماه دیگه بیا! گفت بلند شو! بلند شدم. گفت باز کن ( منظور شال سرم بود). تیروییدو معاینه کرد و گفت لرزش دست داری؟ دستممو آوردم بالا، آقا عین رقص بندری دستم میلرزید! خودم تعجب کردم! آخه گاهی میلرزه اما نه با این شدت! دکتره هم تعجب کرد گفت چی شده؟ از من ترسیدی ؟ بعد دو تا دستمو گرفت! گفت برگرد، دوباره تیرویید رو معاینه کرد اما این دفعه با دقت بیشتر، قلبمم وحشتناک ضربانش رفته بود بالا، از پشت که دست گذاشت به پشت قفسه سینه، صدای قلبمو حس کرد!
بله، اینگونه بود که دکتر تصمیم گرفت علایمو کنترل کنه! جالب اینجاست دفعه پیش که رفتم پیشش هر چی التماس کردم یه پرانول نداد! امروز کلی دارو تجویز کرد و یه آزمایش نوشت برا دو ماه دیگه.
از مطب که اومدم بیرون ضربان قلبم خوب شد، دستمم حتی یک لرزش هم نداشت. با خودم شوخی کردم و گفتم شیطون، تا دستتو گرفت چی شد حالت خوب شد؟ .
_ تو این دوره مریضم نمیشه شد. . ویزیت دکتر ، 45 تومان ناقابل.
_ دکتر چند تا مریض قبل من، یه خانومه رو تیروویدشو بیوبسی کرد. . فکر کنم اونو دیدم اینجوری شده بودم، ترسیدم!
انقدر توی این چند تا پست آخر از بیماری نوشتم، فکر کنم الان بهتره بگم تا درد و رنجی دیگر خدانگهدار! !