این دگرگونی که در یک ماه در شخصیت من پیش میاد نمیدونم باید چی اسمشو گذاشت؟ سادیسم؟ دو قطبی؟ بیخود ناراحت شدن بیخودخوشحال بودن بیخود عصبانی بودن...
الانم صد هزار مرتبه شکر حالم خوبه، پامم خوبه ، اما هنوز نمیتونم روش بشینم و گاهی درد دارم.
یادم میاد اینجا یه مطلب گذاشته بودم با عنوان واقعیت من، الان دوباره خوندمش و از خودم پرسیدم ماذا فاذا؟ این دفعه ان شاءالله مصرانه تصمیم بر بازگشت دارم.
نظرم رو در پست قبل هم پس می گیرم، البته یک قسمتیشو نه همشو.. بی انصافیه اگه بگم کتاب خوبی نبود، حال خوب من هم از این کتابه..
یه موردی رو که توی زندگیم بهش صد در صد اعتقاد دارم و خیلی تاثیرشو دیدم اینه که موسیقی و کتاب به شدت روی روح و روان من تاثیر دارند.. بیخود نیست که میگن غذای روحن. خوب من روح و نفس ضعیفی دارم و خیلی خوب تاثیرشو حس میکنم به همین خاطر خیلی کم موسیقی گوش میدم حال داغون این چند ماه هم به خاطر این بوده که کتابایی رو خوندم که مثل سم بوده برام، دیگه ان شاءالله از هرکسی کتاب دیگه قبول نمیکنم.
اینم ادامه پست قبل ( من با همین شعر حال میکنم اما اگه شما میخواهید گوش کنید باید سرچ کنید یار خراسان کاری از حجت اشرف زاده)
متن ترانه :
از همه جا ماندگان
از همه جا راندگان
یاد خراسان کنند
فارق از آئین و دین
خسته ز هر سرزمین
یاد خراسان کنند
ای حرمت
قبله ی جان
مأمن شاه و گدا
ای کرمت
در دو جهان
شامل الارض و سما
با دل ِ غمگین و حزین
شده ام بر سر ِ بازار ِ اشک
جز تو که جان کرمی
به جهان کیست خریدار اشک
از همه جا
مانــــده ام و
آمده ام سوی تو
تا ندهـــی حاجت دل
کی روم از کوی تــــــــو
ای که به هنگام ستم
ز کرم ضامن آهو شدی
ای که تو در روی زمین
به صبا آینه ی هو شدی
هان چه شود
گر که شوی
ضامن ما عاصیان
بگذر از این
شب زدگان
با نگهی مهربان
ای آنکه خدا خوانده رضایت
راضی شود از ما به رضایت
در سینه دلی نیست مجویید
دل پر زد و از سینه برون شد به هوایت
شاعر : محمد عبدالحسینی
از عصری که اومدم خونه این شعر افتاده تو ذهنم... نمیدونم کجای ضمیر ناخودآگاهم بوده
==========================================
دلم گرفته ای دوست
دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من
گر از قفس گریزم، کجا روم، کجا من؟
کجا روم؟ که راهی به گلشنی ندارم
که دیده بر گشودم به کنج تنگنا من
نه بسته ام به کس دل، نه بسته دل به من کس
چو تخته پاره بر موج، رها... رها... رها... من
ز من هرآن که او دور، چو دل به سینه نزدیک
به من هر آن که نزدیک، از او جدا جدا من
نه چشم دل به سویی، نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی، به یاد آشنا من
ز بودنم چه افزون؟ نبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ که زنده ام چرا من؟
ستاره ها نهفتم، در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من
سیمین بهبهانی