مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

فکم داره از درد منفجر میشه، دلم میخواد به خودم بپیچم اما فضای کم صندلی مترو این اجازه رو بهم نمیده. همش به این فکر میکنم که انقدر مسکن خوردم تو ادوار زندگیم که تحمل درد رو ندارم و آستانه تحمل دردم به شدت اومده پایین وگرنه چرا باید یه دندون درست کردن انقدر درد داشته باشه :( 

》امروز عصر نشسته بودم و منتظر دکتر بودم کنارم روی یونیت بغلی خانمی  از درد اشک میریخت و حالش بد بود.. من با دیدن اون خانم چنان اب دهنمو قورت دادم که خودم خندم گرفته بود :))  》


گریه کردم چشمام درد میکنه، البته نه از درد از بی معرفتی بعضی از آدما، گاهی احمق فرض میشی و این گندترین حس دنیاست.

کاش میشد چند روزی از این دنیا و این زندگی و ادم‌هاش مرخصی گرفت. 



نظرات 4 + ارسال نظر
*/ آرش دوشنبه 11 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 11:34 ب.ظ

کلا مُسَکّن خوردنو من باهاش همیشه مخالف بودم. تو کل زندگیم سعی کردم تا حد امکان کمتر قرص بخورم. فکر می کنم آدم نباید خودشو وابسته به مُسکن ها کنه... حالا که اینطوری بوده، می شه از این به بعد وابستگی رو کم کرد (فکر کنم )
من همیشه به این فکر می کردم که چطور می شد آدما رو از همون ابتدای آشنا شدن شناخت که بعدا لطمه نخورم. از همون دوران دانشجویی خیلی دقیق تر شدم روی شخصیت آدما. روی حرف زدنشون، حتی حالت چهره شون موقع مکالمه و کلا همه چیزو تو ذهنم نگه می داشتم و روز به روز که از آشنایی ام با اون اشخاص می گذشت، به اطلاعی که از شخصیتش داشتم اضافه می کردم؛ همینم باعث شد یه الگو پیدا کنم توی رفتار آدما و بتونم دسته بندی شون کنم و الان تا با یکی رو به رو می شم، بعد از یکم هم‌صحبت شدن، می تونم تشخیص بدم (به زعم خودم! ) که این آدم جزء کدوم دسته آدمایی هست که می شناسم و آیا ادامه دادن این ارتباط درست هست یا نه. خلاصه این که الان خیلی راحت تر پی می برم به ذات آدما. برای همینم کمتر از ارتباط ها لطمه می بینم. البته خب نمی گم این سیستم شناسایی ای که ساختم بی نقصه. اما خیلی میزان خطای من توی شناخت آدما کم شده... هوف........ بعد از این همه سال. الان دیگه سعی می کنم وقتمو با آدمایی که ارتباط باهاشون راه به جایی نمی بره تلف نکنم. در عوض تمرکزمو بذارم روی عمیق کردن دوستی ام با آدمایی که برام تا حدودی ثابت شده هستن.
البته شما که دختری، اما از دید یه مرد فکر نمی کنم آدمی جز خانواده تو دنیا باشه که ارزش اشک ریختن به خاطرش داشته باشه. اگه اون آدم ارزش دوستی، محبت یا اعتماد تو رو می دونست، که کار به اینجا نمی رسید که از بی معرفتی اش دلخور باشی. برای همین کلا اون آدم از اول ارزششو نداشته. حالا هم ارزش اشک ریختنو نداره. من خودم تا یه زمانی یه شخص برام خیلی با اهمیت و تمام تلاشمو برای حفظ دوستیم و حس اعتماد متقابلم می کنم. اما به محض این که اون آدم سر یه اشتباه غیر قابل بخشش از جلوی چشمام بیفته، محاله که یک ذره افسوس بخورم. حتی می گم چه بهتر که الان ذاتش برام روشن شد. چه بهتر که این دوستی بیشتر از این ادامه پیدا نکرد. اما کلا تا وقتی که دیدم نسبت بهش مثبت باشه، براش بهترین دوست خواهم موند. حتی دشمنم هم بشه، در حقش خیانت نمی کنم اما دیگه برام پشیزی اهمیت نداره.
فکر می کنم بهتره آدم قوی تر باشه. هر چند روحیات خانوما فرق می کنه.

چقدر خوب. کاش منم میتونستم اینطوری باشم.

آفرین به این شخصیت قوی.

*/ آرش دوشنبه 11 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 11:37 ب.ظ

در ضمن، امیدوارم این درد زودتر فروکش کنه.

خیلی خیلی ممنونم..

فروکش کرد بلاخره

گیل سه‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 12:08 ق.ظ

سلام. ان‌شاالله دندونت زودتر خوب بشه
مرخصی از دنیا رو خوب گفتی

مرسی گیل جان

*/ آرش جمعه 15 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 12:25 ق.ظ http://rebase.blogfa.com

من عادت کردم اینجا رو دنبال کنم، اما پُست جدیدی نیومده :|

ببخشید نبودم چند روزی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد