ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
ساعت طرفای 9 شب بود که بهم پیام داد تبریک نمیگی به دوستت که عروس شده ... جا نخوردم انتظارشو داشتم ولی بد موقعی گفت بهم حالم زیاد خوب نبود گفتم مبارکه ان شاالله خوشبخت بشی ، نمیدونم کجای برخوردم بد بود که حال نکرد زیاد به هر حال به خاطر اینکه آدم حسودی به نظر نرسم که واقعا هم نیستم دو سه روز بعدش زنگ زدم عذرخواهی کردم البته نمیدونم چرا ؟؟ البته آدم اگه تنها باشه با چنگ و دندون اون دو سه نفر کمرنگ که هنوز باقی موندن رو باید حفظ کنه دیگه ... اونم یک ساعت برام صحبت کرد ریز به ریز ... منم سعی کردم گوش بدم با دقت ، مثل همیشه انتظار نداشتم که منتظر شنیدن احوال من باشه پس فقط گوش دادم ... آخر سر هم گفت تو نزدیک ترین دوست من هستی :-/
یه مطلب خوندم تو روزنامه در مورد اینکه چه جوری باید به کسی که داغ عزیزی رو دیده دلداری داد ... خیلی دلم برا خودم سوخت ... خیـــــــــــــــــــــــــلی ، تا حالا انقدر حس ترحم نداشتم به خودم ...
نمیدونم کدوم کانال بود داشت فیلم مسافر ری رو نشون میداد ... داستان شاه عبدالعظیم حسنی ... خلیفه تصمیم گرفت قبر امام حسین رو خراب کنه ... یه عده رو فرستاد برای اینکار و اونها هم قبر امام حسین رو تخریب کردن ... همش منتظر بودم یه اتفاقی بیفته و اونا نتونن خراب کنن اونجا رو ... نمیدونم یه بلای آسمانی ... من قبلا هم این فیلم رو دیده بودم ولی نمیدونم چرا الان همچین حسی رو داشتم ... میدونی چیه ؟ چقدر سخته که یه عمر منتظر معجزه باشی بعد بفهمی ای بابا ، هیچ معجزه ای در کار نیست باید دست بزاری روی زانوهای خودت ، تلقی اشتباه داشتم از خدا و چقدر فهمیدنش درد داشت
ماه رمضون داره میاد ... خدایا من اصلا آمادگی مهمونی رو ندارم
عزیزم گاهی حتی خواهر خود آدم هم که انتظار میره از هر دوستی به آدم نزدیکتر باشه فقط از تو توقع یه جفت گوش شنوا داره و اینکه فقط تاییدش کنی... براش مهم نیست تو خوبی یا نه... اصلا به این فکر نمیکنه که تو تو چه حالی هستی... و اگه هم اونی نباشی که میخواد تلخ میشه و ...
مادربزرگم که فوت شدن چهل روز مشکی پوشیم به احترام پدرم و بابا از همه اقوام خواست از عزا دربیان و بهشون هدیه داد... تنها کسی که زحمت کشید و عرا نگه داشت به چشمش نیومد... خیلی قصه خوردم اما چه میشد کرد
معجزه وجود خود ماست... اینو مدام به خودم تکرار میکنم...
دلم براش تنگ شده بود... اما منم آماده نیست براش... کاش یه کم فرصت داشتم...
منم بابابزرگم که فوت کرد خیلی ناراحت بودم ، برام خیلی سخت بود تجربه اشو نداشتم ... وقتی آخرین نفسارو میکشید بالاسرش بودم ... هیچ کس نفهمید چه قدر اثر بد گذاشت تو روحیم ... هیچ کس نفهمید چرا شبا نمیتونم بخوابم ... هیچ کس نفهمید به خاطر فشار بالای مامانم گریه نکردم که ناراحت نشه و چه آسیبی با این کار زدم به خودم ... هیچ کس نفهمید چرا 4 ماهه خونه مامان بزرگم با اینکه خیلی هم دوستش دارم نرفتم ... هیچ کس ناراحتیمو درک نکرد ... برخوردای بدم باهام شد ... انگار هیچ کس منو نمیدید ... هیچ کس نفهمید که افسرده شدم ... روحیه داغوون ...
الان شش ماه گذشته ولی فکرش هنوز اذیتم میکنه ... ولی بیخیالش گذشت
سلام مرموز جان
رمضان داره میاد ولی منم نمیتونم روزه بگیرم
خدا راهم نمیده تو مهمونیش
راستی ی کامنت خصوصی در مورد وبلاگم داده بودم رسید بهت؟؟
سلام زهی جووونم
منم نمیدونم باید بگیرم یا نه!!
بله رسید
سلام خانوم، رمضان مبارک عزیزم و التماس دعا
الان کامنتمو نگاه کردم چقدر غلط داشتم توش بس که با عجله نوشتم...
بله میگذره... اگه بگم میفهممت و بیشتر لحظاتی که گذروندی تجربه کردم دروغ نگفتم... اما زمان مرحم خوبیه براش... کم کم کمرنگ میشه و میره اون ته مهای قلبمون... فقط کمی صبر میخواد... امیدوارم خدا خودش کمکت کنه و به حق ماه عزیزی که پیش رومونه حال خوب بهت هدیه کنه...
التماس دعا
منونم عزیزم
سلام
من گاهی از دوستای وبلاگیم آرامش می گیرم. خیلی هاشونو به دوستای واقعیم ترجیح می دم.با اینکه گاهی راحت نمی تونم درد دل کنم ولی باز واسم آرامش ان.
زیاد سخت نگیر عزیزم.
التماس دعا دارم
التماس دعا
بانو طاعات و عباداتت قبول و التماس دعا
همچنین ... طاعاتت قبول حق ان شاءالله