مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

نماز

سلام 


1) فکر کنم امشب از اون شباست..  خدا به داد برسه..  

2) پارسال رفته بودیم مشهد..  من و مامانو بابا..  زیر زمین روبه روی دیواری که زده نزدیک ترین مکان به ضریح نشسته بودیم فکر کنم دعای کمیل بود که تازه تموم شده بود،  یه پیرمردی که روی ویلچر نشیته بود اومد جلوی ما و پیاده شد و روی زمین نشست یک پاش فلج بود و اون یکی پاشم درست کار نمیکرد. خودشو کشید تا تزدیک ستون. .  مهر رو گذاشت جلوش و با هر بدبختی که بود با کمک ستون ایستاد و شروع کرد به نماز خوندن..  غیر قابل وصف..  تنها چیزی که میتونم بگم،  واقعا رکوع رفتنش و سجده رفتنش با سختی خیلی خیلی زیاد همراه بود..  به حالش غبطه خوردم،  یاد نماز خوندن خودم افتادم،  مامانمو دیدم که آروم اشک میریخت و سر بابامم پایین بود..  شاید داشتن به همون چیزی که من فکر میکردم فکر میکردن، نماز ما کجا و... 

خانم م هم چند وقت که بین ستون فقراتش باز شده و دکتر نماز خوندن ایستاده رو براش ممنوع کرده. . باهاش که صحبت میکردم خیلی ناراحت بود..  میگفت چند باری ایستاده نماز خونده اما کمرش بدتر شده. . بهش دلداری دادم گفتم انشاالله   خوب میشید. .  چشاش پر اشک شد و گفت یعنی یه بار دیگه میتونم به ایستم و نماز بخونم؟  آخه من که سنی ندارم 

خدایا به خاطر نعمت سلامتی شکر..  به خاطر کم کاری های خودمم ازت معذرت میخوام بهم فرصت جبران بده. .  بدهی هام خیلی سنگینه. . 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد