مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

باشگاه

امروز صبح که رفتم باشگاه،  اول فکر کردم تعطیله نه سری نه صدایی..  بعد فهمیدم هیچ کس نیست خودمم و مربی..  بهم گفت باشگاه خالیه برو حال کن واسه خودت..  واقعا هم حال داد،  همیشه فقط میتونستم نهایت هشت دقیقه دوچرخه بزنم اما امروز هر چقدر دلم خواست دوچرخه سواری کردم بعدم تمام ورزشامو وسط باشگاه انجام میدادم دور تا دور آینه ..  تازه آهنگ درخواستی هم پخش می شد.  کسایی که میرن باشگاه و میخوان نتیجه بگیرن مخصوصا مخصوصا خانم ها باید یه نکته رو همیشه یادشون باشه...  صمیمی شدن با افراد در باشگاه رو فراموش کنن..  فقط در حد یک سلام!   چند روز پیش که باشگاه بودم دو تا خانوم که مثلا برای ورزش اومدن یک ساعت داشتن با هم صحبت میکردن،  اینجوری هم دستگاها رو برای استفاده بقیه اشغال میکنن و نه خودشون ورزش میکنن و الکی فقط پول میدن. 


باید اعتراف کنم از وقتی میرم ورزش احساس نشاط بیشتر میکنم،  داداش بزرگه هم هر شب میگه یه بازو بگیر ببینم چقد زورت زیاد شده بعدشم بازوی خودشو با من مقایسه میکنه،  بازوی من در مقابل اون مثل یه چوب خشک میمونه،  داداش کوچیه رویکرد متفاوتی داره!  مجبورم میکنه باهاش مچ بندازم و بعد به رو میکنه به منی که همیشه ازش شکست میخورم با یه غرور خاصی میگه : جوجه ای هنوز :-)  پسرن دیگه :-)  همه چیو تو زور و بازو میبینن. . 

عصبانیت!

شانس آورد!  شایدم شانس آوردم! 


چایی داغ دستم بود،  تهدیدش کردم ساکتشه وگرنه میریزم تو صورتش! 


میخواستم این کارو بکنم! 


نقطه جوشم اومده پایین،  این اصلا خوب نیست،  برای منی که عکس العملام غیرقابل پیش بینیه حتی برای خودم یعنی فاجعه 


خاطره مورد دار

الان عکس یکی از استادای دانشگاه رو دیدم تو وایبر،  چقدر پیر شده بود..  این استاد مارو با اینکه عضو هیئت علمی بوداز تو دانشگاه پرتاب کردن بیرون..  


متاسفانه ما اولین کسایی بودیم که باهاش کلاس داشتیم،  یه استاد نچسب با یک نگاه عجیب و حرفای عجیب تر..  

باهاش درس سیستم اطلاعاتی مدیریت داشتم،  یه روز جمعه بود دقیقا یادمه،  نزدیکای ظهر پای لپ تاپ بودم دیدم برام یه ایمیل اومده از طرف همین استاد،  بازش کردم یهو خشک شدم چشمام گرد شده بود نفسم به شماره افتاده بود رنگ و رومم عین گچ 

عکس یه خانوم لخت که داشت خرامان خرامان به سمت دریا میرفت!  استاد بالاش نوشته بود بیا به من بپیوند،  اصلا تجربه همچین چیزیو نداشتم!  تا دو ساعت گیج بودم بعد ازون همش با خودم فکر میکردم من چی کار کردم که این با خودش همچین فکری کرده که منم بله!  تازه تمام کاراش برام معنی پیدا کرد اون زل زدنا و خنده های چندش آور..  

دیگه سر کلاس نرفتم و درس رو حذف اضطراری کردم 


به هیچ کس موضوع رو نگفتم تا به امروز که اینجا مینویسم بعد از دو سال هم از دانشگاه انداختنش بیرون فکر کنم طعمه بدیش مثل من سکوت نکرده! 


یه استاد دیگه هم داشتیم خیلی پشت سرش حرف بود میگفتن ازش شکایتم شده اما ثابت نشده،  من که خودم هیچ وقت چیزی ازش ندیدم اما یه جمله اش که تو کلاس گفت همیشه تو ذهنمه!  دخترا یادتون باشه  تا عرضه ای نباشه تقاضایی نیست! 



همه چیز آنجاست

نمیدونم یک ساعت شده که اینجا نوشتم حالم خوبه یا نه... 


الان فیلم همه چیز آنجاست رو نشون داد این قسمتشو خیلی دوست داشتم چون خیلی چیزا رو برام روشن کرد


به خودم فکر میکنم،  به خودم که چقدر به مهرنوش قصه نزدیکم...  حس پدری...  مسخرس ...  ،  چقدر راحت میشه وابسته شد...  


خدایا بهم قدرت بده که محبت کذب و محبت حقیقی رو بتونم از هم دیگه تشخیص بدم 


فرق مهرنوش قصه و من اینه که اونجا هر دونفر مقصر بودن و اینجا فقط یک مقصر وجود داره اونم منم! 


خدایا منو ببخش..  


ببخش


===============


دوباره دردم شروع شد

از خود ضعیفم متنفرم

خدایا من رو حرفام هستم تو هم پشتم باش که بتونم جبران کنم


الحمدالله

خدا رو شکر امروز بعد مدتها حالم خوبه،  جسما هم فکر میکنم بهترم،  دیروز که رفتم باشگاه نتونستم خوب تمرین کنم چون دوباره درد گرفت دیگه داشتم کم کم مجاب میشدم که برم دکتر ولی خوب امروز خیلی دردش بهتر شده  


یاد آهنگ جان عاشقی افتادم،  چقدر این قسمتشو دوست دارم که میگه : 


تا آستان کویت من پا نهاده بودم،  دستم به حلقه در،  دل با تو داده بودم،  دست و دلم که دیدی پایم چرا بریدی؟ 


این آهنگ امروز باعث شد که بعد مدتها دوباره رو کنم به خودش، به همونجایی که باید. ..  به خطر همین روحا هم خوبم



خدایا ممنونم به خاطر همه خوبی ها،  پشتم باشی غم هیچیو تو دنیا ندارم،  ببخش منو برای بهانه گیریای این مدت. .