ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
این جا عین غار میمونه..
کاش یه غار واقعی داشتم.. یا مثلا مثل این خونه های خارجی یه راه یا اتاق مخفی توی خونه( این همیشه یکی از خیال پردازی های دوران کودکی من بوده).
انقدر ذهنم کار میکنه و جاهای مختلف میره که دلم میخواد موهامو از ته بزنم. دل منه دیگه دیوونست یه تختش کمه.. همین الانم تنگ شده.. دلمو میگم .. دلتنگ مادرم.
همین چند دقیقه پیش رفت خونه مادربزرگ که صبح از اونجا برن آمل .. منم خیلی دوست داشتم برم اما دلم نمیخواست برم!! تضاد عجیبیه. زندگی من پر از این تضادهاست .. اه بازم گفتم زندگی.. این زندگی لعنتی دست از سر من برنمیداره..
میدونی چیه روی پوستم دنبال یه روزنه میگردم که بشه ازش اومد بیروون!
این روزا دلم برای خودم میسوزه.. شدم اون دلقکه که توی دلش پر از غصست اما محکوم به ظاهر نماییه..
یا یه خونه ی درختی فقط واسه خودم!اینم جواب میده بجای غار.
منم گاهی ب کچل کردن فکر میکنم...ایده ی خوبیه...باد ب کلّه میخوره..
خونه درختی که عااالیه.البته من گاهی به سطحی از عرفان میرسم که به اون خونه ها که تو بچگی با پشتی های خونمون درست میکردم هم راضی ام اما دیگه پشتی هم نداریم..
کله من که باد لازمه
داشتن یه غار
یه غار که فقط و فقط برای خودت باشه
بی شک خیلی خوبه!!!
بلییی