ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
نمیدونم در مورد امروز باید چه قضاوتی داشته باشم. بزار از دیشب شروع کنم که تا ساعت یک دنبال یه موردی تو اینترنت میگشتم که مدیر ازم خواسته بود تا برای ضایع کردن شرکت رقیب ازش استفاده کنه! و من نمیدونم برای چی ؟، حتما خودشیرینی و خودی نشون دادن ،شش ساعت بی وقفه گشتم و پیدا کردم و توی گروه براش فرستادم.
صبح از استرس پاسخش از خواب بیدار شدم و وقتی با کلمه چهار حرفی .... مرسی..... اش مواجه شدم حالم گرفته شد. نمیدونم انتظار چی داشتم!
بعدشم که اگه باز از جر و بحث با یکی از بچه های سرویس سر خبر ندادن بگذریم، می رسیم به راننده بی حواس جدید سرویس ، که یهو لاین وسط اتوبان بعد از رد کردن خروجی ؛ به اذن الهی تصمیم گرفت بپیچه! و خدا بهمون رحم کرد.. دو تا ماشین رو مویی رد کردیم اما خوردیم به یه ماشین دیگه و تصادف کردیم.
سر صبحونه هم وقتی با یکی از بچه ها تنها بودم حرفایی رو شنیدم که مدتها میدونستم اما نمیخواستم باور کنم.
بعدشم خبر وحشتناک ساختمون پلاسکو ...
الانم که بدن تب دار و روحیه داغون و دلی که نمیدونم چشه و چی میخواد! شاید بدونم اما نیست چی کار کنم؟ یکی رو میخوام بهش حالی کنه.
در آخر هم بهتره در مورد امروز قضاوت نکنم و بزارم همینطوری که گذشت در خاطرم ثبت شه بدون هیچ قضاوتی..
خبر پلاسکو بدجوری بغض انداخته به گلوم :(
خیلی بد. خیلی وحشتناک... منم احساس مشابهی دارم.
خطر بزرگی رو خدا ازتون دور کرده، عجب رانندۀ بی حواسی.
واقعا. نمیدونم حواسش کجاست. همش باید حواست باشه که مسیرو اشتباه نره