ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
دیشب موقع خواب سرم پر شده بود از فکرهای مزخرف. کلی با ملت جنگیدم و دعوا کردم، فکر کنم یه فیلم سینمایی ساخته بودم و آخراش بود که خوابم برد.. فکرهای بیخود باعث شده بود بشم یه کوه آتشفشان! خیلی بیخود و خیلی الکی سر یه حرف ساده یهو ریختم به هم، حدود ساعت یازده بود که دیدم نه نمیتونم دیگه! سریع کاپشنمو برداشتم و زدم بیرون. دویدم سمت رودخونه .. بغض به گلوم چنگ میزد.
یه خورده وایستادم، چشمامو بستم و گوش دادم به صدای آب . یه نفس عمیق کشیدم و به خودم گفتم باید تحمل کنی!! حالا بخند... خندیدم و برای اولین بار تونستم خودمو کنترل کنم بدون حتی یک قطره اشک.
بعدشم انگار نه انگار.
یه فکرایی دارم که به نظرم فکرای خوبیه ولی این حس ترسه هنوز باهامه..
چند هفتست که خونه عزیز نرفتم و دو هفته هم هست کلاس خط نرفتم. امروز دوستم یه دکتر مغز و اعصاب معرفی کرد که برم برای سردردام پیشش. شاید رفتم.
:)
زندگی...
ازش متنفرم
سلام
خوبی
به روز بودی آمدم
چرا این طوری؟ زندگی خیلی زیباست
به شرطی که ببینی
ببین و بیندیش
سلام. مرسی. خوش اومدید.

خودمم نمیدونم چرا اینطوری شده؟؟
مرسی