ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
۲۸ سال از خدا عمر گرفتم هنوز نتونستم این قضیه رو درک کنم! چرا وقتی بیشتر تمام تمرکز و انرژیم روی یک موضوعیه و یا اصلا دنبال یک قضیه ای هستم اون اصلا اتفاق نمی افته بعد اگه نخوام هر صدم ثانیه اتفاق میفته... مثلا کاری با کسی داشته باشم و بخوام ببینمش، یارو از کره زمین محو میشه حالا اگه نخوام ببینمش... دیگه اون موقعست که همش جلوی چشممه! این همه کتاب مینویسن در مورد تلقین و ناخوداگاه و این چیزا، پس چرا رو من اثر نداره؟؟؟
کتاب قدرت فکر مورفی رو میخوندم. نوشته بود شب به ضمیرناخودآگاه خودتون بسپارین صبح بیدارتون میکنه.. منم مو به مو انجام دادم فقط نمیدونم چرا صبح خواب موندم.
====
پ۱. امروز ششمین روزیه که سردرد دارم.
دوست دوران دبیرستانم رو دیدم، به یاد خاطرات نوجوانی افتادم، دو روزه غمباد گرفتم. کجا رفت اون دوران شور و حال.
بزرگسالی که فقط حرص خوردن سر ناعدالتی و بی هدفی گذشت. کاملا بی هدف نه، ولی هدفی بنیادی میخوام.
به نظرم کتاب پیدا کن در این مورد و بخون. البته این مشکل منم هست نمیدونم از زندگی چی میخوام.
اتفاقا من مشکلم همین جاست. اگه از دوران نوجوانی هدفدار بودیم .. هدف درست و دقیق.. الان کاسه چه کنم چه کنم به دست نگرفته بودیم
هدف درست و دقیق؟ اونم تو ایران؟ ممکن نیست.
خارج از کشور بخوای رشته ای رو بخونی، تا صد سال بعد رو میتونی پیش بینی کنی که در چه موقعیت هایی خواهی بود.
اما اینجا هر رشته ای قبول شدی و کلاس داشت، رو میری. اونم با آیندۀ نامعلوم.
خارج از کشور بعد از اتمام دانشگاه، از چند جا دعوت به همکاری میشه. اینجا برا منشی گری هم باید التماس ملت کنی. بعد میگن جوون امروز پرتوقعه. مهارت نداره و درآمد میخواد.
خب بی انصاف مهارت رو تو باید تو دانشگاه یاد میدادی!
البته هدف فقط درس نیست.
من برا خوندن رشتۀ انسانی برنامه خیلی داشتم. اما نذاشتن!
فکر کن خیلی حساس باشی و بری خشن ترین رشته.
هنوزم قفل کردم و سرگردونم.
بعد اون وقت، یه نفرم تو خونه کمک نداشتم و بدون هیچ معلم و راهنمایی.
هروقت به حرف بقیه تصمیم گرفتم، شکست خوردم.
دیدن ناعدالتی ها هم از طرف دیگه، کلا برا تفریحاتی که بخاطر درس ازش گذشتم، افسوس میخورم. تنبل ترین افراد کلاسمون ازم جلوترن. با دیپلم رفتن ادارۀ دولتی استخدام شدن!
اصلا پوچ شدم. خودت رو بکش، آخرش چیه؟ خونۀ شوهر.
اونهایی که از اول فکر خونۀ شوهر بودن، سر و سامون گرفتن، از من جلوترن باز.
وقت و وجود و سلامتی وتفریحت رو بذار زیر پا، برا هیچی!
اصلا ازدواج در این زمانه هم گند شده. شده مبادلۀ کالا.
قدیم نجابت و اخلاق مطرح بود. الان زرنگی و سیاست و پول!
ممکن نیست رو اصلا قبول ندارم چون الان خیلی آدمای موفقی هستند که تو ایران دارن کار میکنن و مطمئنا از فضا نیومدن
. اما سیستم آموزشی رو قبول دارم. ما باید مهارت کسب کنیم نه فقط حفظیات.. آدما با هر رشته ای اگه مهارت داشته باشن میتونن موفق باشن ..
خوب میدونی متاسفانه یک سری تصمیم های اشتباه و شاید شرایط تحمیل شده باعث این نارضایتی ما شده ولی من همیشه خودمو بیشترین مقصر میدونم چون برای چیزی که دوست داشتم نجنگیدم و تلاش نکردم.. منم به اشتباه و به خاطر اینکه مشاور و راهنماهای خوبی نداشتم خیلی بیخود و بیجهت از تفریحاتم و زمانی که میشد صرف کارهای بهتری بشه گذشتم برای درس و حتی الان که به گذشته نگاه میکنم من خیلی خیلی توی تصمیم گیری ها تنها بودم و اصلا من رو رها کرده بودند که متاسفانه توی وضع سلامتیم هم این به خوبی مشخصه البته من خیلی خیلی از زحمات خانواده ام ممنونم و باز هم انگشت اتهام رو به سمت خودم میگیرم که هیچ تلاشی برای بهبود وضعیت خودم نکردم.
ازدواج هم قسمت خیلی خیلی مهمی از زندگیه و اونهایی که به فکر خونه شوهر بودن هم کار درستی کردن.. چرا؟ چون نمیشه این زندکی رو تنهایی ادامه داد. این حرفیه که هیچ وقت در حالت عادی و معمول من نمیزنم ولی خوب باید منطقی فکر کرد.
و در اخر اینکه اکی الان به هر دلیلی شرایط خوب نیست باید چی کار کنیم گیل جان؟؟ بشینیم و افسوس بخوریم تا بقیه این عمر که معلوم نیست چقدش مونده هم حروم بشه؟ باید کاری بکنیم!!
تا منظور از موفقیت چی باشه.
اونم چند دسته هستن. یه کسی تمام اطرافیانش مثلا رفتن وکیل شدن. اولا پی برده که 90 درصد من هم استعداد علوم انسانی رو دارم. بعد براش ترسیم شده بوده که برای رسیدن به فلان جایگاه باید فلان مسیر رو برم، فلان مهارت رو همراهش کسب کنم، بابا دفتر داره، میرم پیشش کار می کنم، فلان مدیر از دوستان خاله برام کاری جور می کنه و....
موفقیت فقط بعد مادیش نیست.
یا یکسری از افراد موفق خارج از کشور تحصیل کردن.
و اما افرادی که با تلاش هزار برار و بدون حمایت به جایی رسیدن که اون اراده در هر کسی نیست که خلاف جریان اقیانوس حرکت کنه!
مصاحبۀ معلولی رو میخوندم که بخاطر شرایط جسمی مجبور شده بود بره رشتۀ انسانی. بعد خودش نشسته در زمینۀ الکترونیک مطالعه کرده؛ صد و خرده ای اختراع داشت.
تمام اختراعات رو با پول پدرش اجرایی کرده. دولت نه تنها حمایت نکرده، که میگن پول بده تا ثبت اختراع بکنیم.
تنها حمایتشون دعوت به همایش ها و عکس گرفتن در کنارش هست!
خب شاید کسی پدرش پول نداشته باشه، برا تحقیقاتش، حمایت مالی بکنه!
کسی واقعا تلاش بکنه، داغش بیشتر از بقیۀ مردم بالاست!!
موفقیت یعنی یه زندگی علمی تحقیقاتی و اینکه واقعا مملکت برات ارزش قائل بشه.
موفقیت یعنی استعداد جوان رو کشف کنن نه اینکه تو جامعه جو ایجاد کنن که وکالت، مهندسی برق و... با کلاسه و بقیۀ رشته ها بدن!
رشتۀ من رو می دونی، استادمون میگفت دورۀ کارشناسیش در خارج از کشور 8 ساله. یک سال درس می خونن، یک سال میبرن تو صنعت کار می کنن.
این رشته های دانشگاهی رو کیلویی ریختن تو جامعه. بی هدف. اگه 200 نفر ظرفیت برا رشتۀ مثلا برق گذاشتی تو دانشگاه؛ آیا 200 جایگاه شغلی هم براشون در نظر گرفتی؟
مهارت های لازم رو آموزش دادی؟ یا بدبخت بیچاره باید پول هزار و یک آموزشگاه و ... رو هم بده؟؟؟
موفقیت یعنی طی کردن مسیر رسیدن به هدف. حالا این هدف هر چی میتونه باشه. کشور ما ایده آل نیست قبول ولی دلیلی برای توجیه کردن هم نیست. چقدر تلاش کردی و جنگیدی و نرسیدی؟؟ این مهمه.
من هم در تحمل بار زندگی تنها بودم. بدون ورودی انتظار داشتن که خروجی پروفسور باشه مثلا.
نه اینکه حمایت نباشه. مشکلاتی بود که راه حل نداشتن. علاوه بر غصۀ اون مشکلات، غصۀ من رو هم خوردن که نمیذاره مثل بقیه پیشرفت کنم.
ولی تحمل حجم عظیم بار که شامل سختی ها و همچنین قدم در راهی که بهش علاقه نداشتم، یک دفعه از همه چی زده م کرد.
درکت میکنم .. منم احساس مشابهی در این مورد دارم. این زده گی رو بارها تجربه کردم
نمیگم خونۀ شوهر بده و دیگران کار نادرستی کردن.
به اینکه نجابت دیگه ارزش نیست و دل ربایی و سیاست بازی ارزش شده، ناراحتم.
به اینکه درس رو نه بخاطر علاقه بهش، بلکه بخاطر یافتن شوهر میخونن، ناراحتم.
به اینکه دکترای مملکت با یه دیپلم یکسانه ناراحتم. که فوق لیسانسی رو میشناختم با یه دیپلم بیکار ازدواج کرد. اما یه دیپلم، با یه فوق لیسانس پولدار. اونم بخاطر سیاست بازی ها.
ارزش ها داره عوض میشه اما باز هم هستند کسایی که نجابت براشون ارزشه. کمند اما هستند. فوق لیسانس یکسان با دیپلم هم که نمونش خودمم. کاری که من انجام میدم یه دبیرستانی هم میتونه و احتیاج به این همه تحصیلات نبود اما اگه مدرک نداشتم بهم کار نمیدادن.. نسل ما سوخت. اما غصه خوردن هم بی فایدست.
تحصیلات تو ازدواج مهمه اما فقط به تحصیلات نگاه کردن کافی نیست به نظرم. شرایط دیگه ای هم لازمه. البته گاهی برای بعضی ها تحصیلات و پول میشه همه چیز. تو دنبال خواسته های خودت باش. همرنگ جماعت نشو.. سخته ... اگه نمیتونی پس ناراحت نشو
من تنها راه حل رو خوندن کتابهای مورد علاقه م می دونم.
و اینکه هرچند با ساعات کاری کم، کارم رو دوست دارم.
ولی ریشه ای حل نمیشه. برا جبران ریشه ای باید 14 ساله بشم.
یه تغذیۀ روحی لازمه. باطری ته کشیده!
فکر کردن به امام زمان (عج) تا حدودی بهم امید میده. بهشون میگم پدر.
یه تصمیمی در نظرم هست، نمیدونم بهش برسم یا نه.
و اینکه به ازدواج مردد هستم. اصلا تو فلسفۀ ازدواج موندم. این تردید به نظرم مانع از جذب ازدواجه!
مشکل اینجاست که هم رنگ جماعت نیستم و دیدگاه ها اذیتم میکنه.
زندگیه دیگه. همه سرپا سکته میکنن. دلخوشی ها رو از خودمون گرفتیم.
وقتی شبیه بقیه نیستی اذیت میشی ولی اگه به اون چیزی که هستی مطمئنی دیگه مساله ای نیست. من بزرگترین ضربه رو وقتی خوردم که فهمیدم با بقیه فرق دارم و نتونسنم خودمو به خاطر این تفاوت توجیه کنم.