ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
تا ۴۷ جوشن رو خوندم سرم درد میکنه و چشمم نمیکشه، اتاق هم پر از پشه هاییه که با وجود توری نمیدونم از کجا اومدن؟؟! وسط دعا در حال پشه کشتن هم هستم به خاطر همین بیخیال جوشن شدم وقتی دلت حضور نداره ، لق لقه زبون چه فایده ای داره؟
امروز طبق قولی که به یکی از دوستانی که تازه کشف کردم ارمنی هستند داده بودم رفتیم امامزاده صالح تا نذرشون رو ادا کنند. چون میخواست من بهش بگم چه کاری انجام بده و این برای من که معمولا تو زیارت به آداب خاصی قائل نیستم و هر چی دل تنگم بخواد انجام میدم یه کمی سخت بود.
وقتی داخل حرم شدیم بهم گفت باید جوراب میپوشیدم؟ نگاهم به پاهای سفید و لاک زدش افتاد که چادر کوتاه مزید علت شده بود بیشتر توی چشم باشه.. گفتم میپوشیدی بهتر بود ولی الانم اشکالی نداره سخت نگیر. گفت وضو نگرفتم گفتم میخوای بریم وضو بگیری؟ گفت نه آخه حموم نرفتم... نمیدونم چه ربطی داشت ولی خودمو زدم به اون راه.. و بهش گفتم مهم نیست هر طور راحتی... نمیخواستم حالا که اومده زدش کنم. من رفتم برای نماز جماعت و اون انتها نشست و خدا میدونه چقدر نماز طول کشید و من همش استرس اینو داشتم که حوصلش سر بره. وقتی برگشتم پیشش کمی نشستیم ، یهو خانم کناریمون از توی کیفش یه ساندویچ بزرگ هایدا درآورد!!! وای چه بویی میداد.. منم روزه دیگه نتونستم تحمل کنم گفتم بلند شو بریم... نمکایی هم که گرفته بودیم گذاشتیم روی میز..
بعدازظهر هم عروس خانوم اومدن خونه.. من توی اتاق بودم و اصلا بیرون نرفتم نمیدونم چرا؟ البته اونا فکر میکردن من خوابم.
شبم با مامان رفتیم لباس خریدیم براش.. آخه فردا شب افطاری دعوته خونه ما..
وای این پشه ها کشتن منو ..
شاید غسل نداشته.
ان شاالله همه حاجت روا باشن.
نه این دوست من هر روز باید برن حموم.. بعد فکر نمیکنم توی مذهبشون غسلی شبیه ما داشته باشن
بهترین کار رو کردی که خیلی بهش گیر ندادی که زده بشه
به نظر منم زیارت و اینا دلیه
اینکه بری و اون کاری که دلت میگه انجام بدی و سبک شی
آره تا دلت راه نیاد هیچ فایده ای نداره.. قلب به نظرم تو معنویات وسیله اتصاله