ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
کمی حواسپرتم و کمی گیج، حافظه ام درست کار نمیکنه.
احساس میکنم از فکر کردن زیاد موهام ریخته و داره میریزه. همه کارها رو نصفه نصفه انجام میدم.
دلم تنگه برای نور خورشید، این هوای ابری پاییز حالمو بد میکنه تا جاییکه گاهی صبحها احساس تنفر دارم نسبت به این فصل.
دلم خونه قبلیمونو میخواد، اتاقمو و پنجره ای که رو به روی گلدستههای مسجد بود.
دلم اتاق قبلی کارمو میخواد یه پنجره بزرگ نورگیر و پرنده هایی که ماواشون توی بارون، اون پنجره بود.
دلم مرضیه قبلی رو میخواد.
.........
پ.ن، خبری نیست، سرمو با کلاسهای مختلف گرم کردم که یادم بره چی بودمو چی میخوام.
تنهاتر و خسته تر از گذشته.
هیشکی از فرداش خبر نداره. فکر کردن ما، فقط بخشی از اتفاقات رو میتونه کنترل کنه. باید اون بخش غیرقابل کنترل رو رها کرد. دنیا واسه هیشکی نمونده، برا ما هم نخواهد ماند.
پاییز، جون میده واسه پیاده روی، رو برگ های رنگین. واسه چای گرم و لم دادن کنار شومینه یا شوفاژ. واسه شب یلدا، کنار عزیزان.
سلام. خوبی؟ چه خبر؟
الحمدلله. سلامتی. درگیر درس و دانشگاه.
الحمدالله
سلام مرموزجان.
این مدت خیلی خوشحال شدم از همصحبتیت.
به خدا میسپارمت.❤❤❤
سلام. منم همینطور. کجا به سلامتی حالا؟