مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

گذشته

حسرت میخورم وقتی بعضیا میگن از هیچ کاری تو گذشته شون پشیمون نیستن و اگه دوباره به دنیا بیان دوباره همینطوری زندگی میکنن.

نمیدونم چی شده که این حرفا اومده تو ذهنم، اینجا جای خوبیه برای خالی کردنش.


من پشیمونم از خیلی کارها که کردم و از خیلی کارها که نکردم حتا از خیلی از کارهایی که الانم میکنم پشیمونم.

از خیلی از کارها الان نمیکنم هم پشیمونم.

میدونی چی خیلی دردناکه؟ اینکه از صبح تا شب با کلی رویاهای مزخرف سر میکنم. هر کاری میکنم این ذهن وامونده رو متوقف کنم نمیشه.

گاهی دوست دارم یک اسلحه داشتم و مستقیم مغزمو نشونه میگرفتم. انقدر فکر میکنم به چیزهایی که یک درصدم ارزش نداره همه چی برام عین خوابه.

معتاد این نشخوارهای ذهنیم که با گوش دادن به موسیقی بیشتر میشه من میتونم بدون کشیدن مواد برم توخلصه! 

یک اهنگ رو میزارم رو تکرار بعد هندزفری رو میزارم تو گوشم و شروع میکنم تو ذهنم داستان سازی... یه وقت به خودم میام میبینم دو ساعت گذشته، آهنگ n بار پلی شده... من حتا یک کلمه از اون شعر رو نمیدونم حتا یادم نمیاد به چی فکر میکردم این وسط فقط زمان بوده که گذشته...


خستم.. میترسم... ترس و یه اضطرابی که تموم نمیشه

......................


امروز رفتم دکتر گفت گلوم، گوشم و غدد لنفاویم عفونت کرده

امروز فقط همین

نظرات 5 + ارسال نظر
گیل پنج‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1398 ساعت 01:23 ق.ظ

مرضیه می‌دونی به چی فکر می‌کردم. خوش بحالت مثل من درگیر پایان نامه نیستی، ازش خلاص شدی الان جا داره بگی آخیش، من راحتم

خدا کنه به جایی نرسی که مثل من بگی که چی؟ بد دردیه گیل

گیل شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1398 ساعت 02:57 ب.ظ

همین الانم که درگیر درسم، با خودم میگم که چی. کلی وقت و انرژی بذار، قراره پایان نامه به چه دردی بخوره

دیگه حالا که افتادی توش تمومش کن به چیز دیگه ای هم فکر نکن

پایان نامت تو چه زمینه ایه؟

گیل شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1398 ساعت 11:42 ب.ظ

روان‌شناسی، سالمندان. کمی هست

چه خووب ان شالله که موفق باشی.

حالا که در مورد سالمندانه منم میتونم یه گزینه برای مطالعه باشما

Alone شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1398 ساعت 01:09 ق.ظ http://bivajeh.blogsky.com

گاهی وقتا ما ب ی بستر احتیاج داریم تا بریم تو رویا حالا این ممکنه ی آهنگ باشه ک بعدش حتی متوجه نباشیم ک اصن چی گوش میدادیم یا ممکنه ی اتفاق یا هرچیز دیگه ای باش

مرسی اره خوبه تا یه حدی، حتا میشه گفت سوپاپ مغزه ولی از یه حد که میگذره میشه بیماری

مریم سه‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1398 ساعت 03:04 ق.ظ http://L-r-y.blogsky.com

منم قبلاً اینجوری بودم. بعد که همسرم وارد زندگیم شد اینم تموم شد چون خیلی از خیال‌بافی‌هام عملی شد. می‌خوام بگم بهتره به فکر انجام کارهای مورد علاقه بود

ممنونم مریم عزیز... ان شاالله همیشه با همسرجان خوب و خوش باشی...
اره دقیقا باید به انجام کارهای مورد علاقه فکر کرد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد