مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

یه شب از این شبهام

با صدای سکوت از خواب بیدار شدم. همه جا تاریک بود ... کجا بودم؟ چند ثانیه طول کشید تا اتاقم رو به یاد بیارم. اه این سردرد کوفتی. باید مسکن میخوردم، بلند شدم چقدر گرم بود. چراغ رو روشن کردم، مسکن خوردم.. پرده رو کشیدم بالا.. یه نسیم خنک خورد به صورتم. چراغ رو خاموش کردم.. خزیدم کنج تخت پتوم رو بغل کردم... ۴ ساعت گذشت .. تو تاریکی ... تو سکوت..
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد