مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

آلزایمر

دیشب باز هم از خستگی بیهوش شدم، تنها چیزایی که یادم میاد اینه شام خوردم، اومدم تو اتاقم .. روی تخت نشستم .. دیگه چیزی یادم نمیاد... فکر کنم ساعت نه و نیم هم نشده بود که خوابیدم.


خیلی آرومم و کم حرف... ولی ذهنم نه... به همه چی فکر میکنه پردازش میکنه تحلیل و نتیجه گیری! کاش دکمه خاموش داشت.

جدیدا حافظم خیلی کم شده نمیدونم چرا... اسمها که اصلا یادم نمیمونه هیچ، کارهایی که باید بکنمم یادم نمیمونه... تو سایت تامین اجتماعی ثبت نام کردم برم دفترچمو عوض کنم بعد یادم رفت برم بگیرم :/

 اومدم یه موضوعی رو اینجا بنویسم اما الان هرچی فکر میکنم یادم نمیاد :(( 

@تا حالا کارهای محمد معتمدی رو شنیدید؟ خیلی دوسش دارم مخصوصا این آهنگ آخرش به اسم پناه آخر.



نظرات 1 + ارسال نظر
گیل پنج‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 07:54 ب.ظ

خداقوت
فراموش‌کاری، بخاطر مشغله‌ی ذهنی زیاده. یه دوستی میگفت عادت کنید هروقت ذهنتون درگیر چیزی شد، بهش مدام بگین خاموش، تا ذهن آروم بشه‌
نشنیدم این آهنگو

مرسی عزیزم.
چه جالب حتما امتحان میکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد