مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

زندگی معجزه است


انگار حتماً باید آسمان به زمین بیاید، باید اتفاق خاصی بیفتد. مثلاً معجزه ای رخ دهد که از زندگی لذت ببریم. گاهی آنقدر در روزمرگی غرق می شویم که فراموش مان می شود ساده ترین داشته های ما شاید آرزوی فرد دیگری باشد. 

ما از امر و نهی پدر کلافه باشیم و دیگری در آرزوی شنیدن صدای پدرش. 
ما از باب میل نبودن غذا به جان مادرمان غر بزنیم و دیگری در حسرت صدا کردن نامش و شنیدن جواب. 
صدای زنگ تلفن از خواب بعد از ظهر بیدار مان کند و ما از بد خواب شدن بنالیم و دیگری تشنه ی شنیدن صدای آشنا از پشت گوشی تلفن است.
همیشه شاکی هستیم انگار... 
از گرما می نالیم. از سرما فرار می کنیم. در جمع، از شلوغی کلافه می شویم و در خلوت، از تنهایی بغض می کنیم. تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم بی حوصلگی مان را گردن غروب جمعه می اندازیم. 
شاید بهتر باشد گاهی فکر کنیم تمام زندگی مان معجزه است. همین که می خوابیم، بیدار می شویم، نفس می کشیم. همین که خورشید طلوع می کند، مهتاب می تابد، باران بی منت می بارد و هنوز می شود کسی را دوست داشت. 
تمام این ها بهانه ی ساده ای است برای یک لبخند.

غرور از دست رفته

وقتی قرار کتک بخوری چه فرقی میکنه یه سیلی باشه یا خورد شدن همه استخونات،  مهم غرورته که تو همون ضربه اول کارش ساختس 



باید برم

دو شب خواب رفتن می بینم،  خواب رفتن و گفتن..  نمیدونم کجاست و نمیدونم کیه،  نمیدونم چی جلوی رفتنمو میگیره..  فقط میدونم باید برم بگم تا سبک شم ،  خوابم عجیبه و به شدت دوست داشتنی...  خیر خیر 



جماعت بیکار

امروز یا درستر اینه که بگم صبح دیروز رفتم آزمون،  نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت،  از روی شماره داوطلبی فهمیدم که 1000نفر دختر شرکت کردند البته این فقط یک شعبه بود دو شعبه دیگه هم بوده تازه پسرا هم به کنار...  


جالب اینجاست که فقط نود نفر رو برای کل کشور میخوان و الویت هم با آقایونه



الان برای شرکت تو آزمون تحلیلگری مصمم ترم شاید راهی باشه تا اعتماد به نفس از دست رفتمو به دست بیارم


مامان یه خونه پسندیده ، واقعیتش من زیاد از محلش خوشم نیومد ولی خوب وقتی دیدم مامان پسندیده چیزی نگفتم


امشب با داداش بزرگه و دوستش و دوست دوستش رفتم شام بیرون،  خیلی ضایع است چند دفعه اونا منو شام بردن بیرون و من الان وضع مالیم به شدت خرابه،تقریبا صد و ده برای ثبت نام این آزمونا پیاده شدم،  فردا هم شصت تومن باید پول کلاس بدم تازه این هفته تولد داداش هم هست...  مفلس مفلسم

مگه کشتی هات غرق شده؟!

هر کی نشناستت فکر میکنه صد تا کشتی پر محموله داشتی که طوفان همه رو ازت گرفته.. 


بس کن دیگه تو رو خدا ،  کی میخوای به خودت بیای رو نمیدونم! 


.================ 


دیروز خیلی سردم بود خیلی..  همش با خودم فکر میکردم من که الان رفتم بیرون انقدر سرد نبود پس چرا انقدر هوا سرده الان،  بعد سه چهار ساعت تازه دوزاریم افتاده که یه تاپ پوشیدم!  اسکل شدم دیگه


================


بهش میگم همه پالتو ها رو فروختی؟  میگه آره...  حالا دیشب برداشته برای من یه پالتو آورده،  هر چی بهش میگم نمیخوام گوشش بدهکار نیست،  دیگه والله نمیشه حرف زد اصلا