مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

بهترم

بهترم. خدا رو شکر. نمیدونم کی؟ کِی؟ و کجا؟ این جمله تو ذهنم نقش بسته که... رها کن بره ... مثل مورفین میمونه برای من.

رفتم کلاس گیتار، جالب بود البته سخت نیز هم! تازه به جلسه رفتم و کلی هم غر زدم.. استاد گیتار آدم جدی و سخت گیری به نظر میرسه... فکر کن تو یه اتاق در بسته که ۱ در ۱ هم نیست نشستی، بعد یه نفر داره تو فاصله ۲۰ سانتیت گیتار میزنه و برات میخونه.. قیافم اون لحظه دیدنیه. تمام سلول های بدنم از خجالت سرخ میشن!! و تنها کاری که از دستم برمیاد یه لبخند مصنوعیه. 

جدیدا هم آقای مدیر یه کتاب داده بهم، هر دفعه منو میبینه میپرسه خوندیش یا نه؟!  چه غلطی کردم گرفتم ازش این کتابو.. اصلا تو حس و حال کتاب خوندن نیستم.



خستم

امروز اصلا حالم خوب نبود، بعد مدت ها خون دماغ شدم.

این که چمه رو خودم هم نمیدونم.

تنها

مامان داشت یه کار دیگه میکردا ولی وقتی داشت این جمله رو می‌گفت زل زد تو چشمام: تو اشتباه کردی بهش وابسته شدی.

گندتر از همه دیالوگ چند ساعت قبل ترم بود با داداش بزرگه. گفت این دوستت نمیخواد بره خارج (خانداداش همش بهم توصیه میکنه برم خارج)، میدونستم کی رو میگه. ولی خودم رو زدم به اون راه و پرسیدم کدوم دوستم؟ گفت، همون که همش با هم میرید بیرون دیگه. گفتم آها، نه دوست نداره مهاجرت رو... ادامه دادم، دیگه با هم نمیریم بیرون، گفت چرا قهر کرده؟ گفتم نه رفته توی اکیپ جدید، گفت: خوب تو چی کار می‌کنی با کی میری بیرون؟ چشمام پر اشک شد، خودمو مشغول ظرف شستن کردمو گفتم: با هیچکس.

ذهن خشک شده

سلام.

در ظلمات شب در گوشه اتاق، سر تکیه داده به دیوار، با بغضی در گلو مانده و درد مرموزی در مچ می‌نویسم.نقطه سر خط!

تمام حروف در ذهنم خشک شد... همین!


پ.ن، گفتن قطعه فردا تامین میشه و ماشین رو فردا تحویل میدن حالا باید دید، دیگه تحویل دادن یا ندادنش برام مهم نیست. ماشین رو تابستون میخواستم که نبود الان توی این ترافیک وحشتناک عقلم بهم میگه مترو بهترین گزینست!

۲. رفتم اسممو نوشتم کلاس گیتار. صد دفعه با خودم، گفتم موسیقی:گناه کبیره اما هیچ ککم هم نگزید انگار. استادش متولد ۶۳ به نظر میرسه جدی و بد اخلاق به گمانم.. وقتی توی معارفه جلوم شروع کرد به گیتار زدن و خوندن خیلی به نظرم مسخره بود مخصوصا وقتی گفت تو هم از یه جایی به بعد باید بخونی!! من! بخونم؟؟؟؟ واقعا نمیدونم چرا این کارو کردم!! 

۳. دایی مامان که من خیلی خیلی دوسشون دارم و خیلی باهاشون خاطره دارم مخصوصا تو دوران کودکی، قلبشون مشکل پیدا کرده و امشب عمل جراحی قلب باز انجام دادن، سنشون هم بالاست .. میدونم کسای زیادی اینجارو نمیخونن ولی لطفا براشون دعا کنید

۴. وزیر بهداشت، بی شعور ترین فردی که توی زندگیم دیدم، نمیدونم این چه وضع صحبت کردنه دکتر و از هم بدتر وزیر مملکته... 


زباله

چه حس گندیه که مثل یه ادم تاریخ مصرف دار باهات بزخورد کنند. یه روز میان تاریخ رو پیشونیتون رو نگاه میکنن میگن خوب، خوووب سواری داد و خوب دوشیدیمش، حالا دیگه تاریخ مصرفش تموم شده و با انگشت راه رفتن به سطل زباله رو بهت نشون میدن.

اولش نمیخوای باور کنی.. با خودت میگی مگه میشه؟ حتما کاری کردم!! بعد هی گذشته رو مرور میکنی، مرور، مرور تا یه جا که دیگه فنرای مغزت میزنه بیرون.. نمیفهمی اشکال کار کجاست و باز به محبت کردنت ادامه میدی اما با رفتارای بدی مواجه میشی... این خورد کردن خودت ادامه داره.. ادامه... ادامه..

تا یه روز که داری تیکه خورده هاتو از رو زمین جمع میکنی تو تیکه خورده ها خود داغونتو میبینی... تازه دو زاریت میفته ...

بازیت دادن بدبخت...