سلام به همگی ، خدایا شکرت ، چه باروونه باحالی داره میاد ...
قرار شد تا سه شنبه جمع کنیم ، چهارشنبه هم اسباب بکشیم . شاید دیگه وقت نکنم بیام
.
خوب مسافر جان دستور پخت دوتا غذای قبلی رو خواستن ، باید بگم که پیتزای پپرونی رو دستورشو از توی آپارات برداشتم . اول خمیر پیتزا آماده رو با چنگال چند تا سوراخ میکنیم ، بعد روشو سس گوچه می مالیم ( من از این سسای ساندویچ که اضافه اومده بود استفاده کردم) بعد یک لایه پنیر پیتزا میریزیم ، روش قارچ ورقه شده رو میچینیم بعد سوسیس ( توی دستور اصلی پپرونی) بعد فلفل دلمه خورد شده و بعد دوباره پنیر پیتزا و آویشن و فلفل . ما فر نداریم ، من دوتا درست کردم یکی توی ماهیتابه و یکی هم توی ماکروفر. طعم ماکروفری خیلی بهتر بود ، ماهیتابه ای اصلا خوب نشد.
اون یکی هم نودله .. این دیگه من درآوردیه . مایه ماکارانی بدون ربه که هرچی توی یخچال اضافه مونده رو بهش اضافه کردم. کمی روغن توی ماهیتابه ریختم بعد نصف گوشت چرخ کرده که اضافه مونده بود با سویا ( سویا رو ریختم تو آب دو تا جوش زد آب کش کردم) و فلفل دلمه و قارچ ( گوجه فرنگی نداشتیم و گرنه همیشه چندتا گوجه هم خورد میکنم توش) و یه کم سس گوچه. نودل هم طبق دستورش ابکش کردم فقط اون پودرشو به سس اضافه کردم نه به آب نودل. سس که آماده شد از روی گاز برداشتم و با نودل مخلوط کردم. من قبلنا با کدو هم درست میکردم بدون گوشت خیلی خوب میشد.
امشبم مامانم یه جعبه لازانیا داد دستم گفت نزدیک انقضاشه درستش کن. یه خورده فکر کردم دیدم آخرین باری که لازانیا خوردم دو سال پیش بلکم بیشتر بوده . خوب من که لازانیا بلد نیستم !! کتابای آشپزی رو هم که همه رو داده بودیم اون خونه ... گشتم تو اینترنت از روی این دستور که به موادی که توی خونه داشتیم نزدیکتر بود درستش کردم، بد نشد، همین الان برادران دارن نوش جانشون میکنن ، اینم عکساش :
از اون اوایل نوجوانی که قرصهای هورمونی رو میخورم تا الان همیشه یک تاثیر بسیار بد رو رو من داشته ، بعضی ها دچار چاقی های موضعی یا کلی عوارض جسمی دیگه با خوردن این قرصا میشن اما من ... من عوارض روحی میگیرم. عصبی و پرخاشگر و کم حوصله و آمادگی بالا برای جویدن خر خره دیگران. نمیدونم باید چی کار کنم اما خوب میدونم که تحمل یک آدم مثل خودم برای بقیه بسیار سخته . خدا به خانواده صبر عطا کنه.
یه اثر دیگه ای هم که اون یکی قرصای کنترل تیرویید روم داشته ، احساس گشنگیه و افزایش 100 برابری اشتهامه که مورد حیرت خانواده هم واقع شده !! آخه اصلا سابقه نداشته من اینوری بیفتم به جوون غدا. وعده های غذاییم شده 9 صبح 12 ظهر 3 بعدازظهر ، 6 غروب ، 9 و 12 شب . تازه بینشم هی دارم هله هوله میخورم. توی یک هفته 2 کیلو چاق شدم . دو ماه رفتم بدنسازی کشتم خودمو 200 گرم چاق نشدما ولی الان انقدم میخورم که بعضی موقع ها حالت تهوع بهم دست میده خوب حق داره معدم بدبخت عادت نداشته ... قبلنا علاقه ای به خوردن نداشتم و به الطبع آشپزی کردن برام خیلی کسل کننده بود. الان به شدت علاقه مندم البته نه اینکه برنج درست کنم و خورشت و این جور غذاها ، غذاهای چرب و چیل و فست فودی منو به صرافت آشپزی انداخته. عکس زیرم غذاهایی که دیروز درست کردم !
به نام خداوند مهربان ، ســـــــــــــــــــــــــــــــلام . عید همگی مبارک .
****************************************************************
اصل و بنا بر این است که دیده دل ملکوت را ببیند، چنانکه دیده سر ملک را. در دیدن شگفت نیست، شگفت در ندیدن است! که بصر و بصیرت را باید درمان کرد. ( نکته 378 ، کتاب پندهای حکیمانه در آثار علامه آیت الله حسن زاده آملی)
***************************************************************
قسمت اول : دارم آماده میشم برای عروسی... الانم میرم آرایشگاه...
( این جمله به علتهای مختلف حذف میشود) ، اما امیدوارم بهم خوش بگذره
قسمت دوم: من اولین نفری بودم که رسیدم! هیچ کس نبود، عروس دوماد توی اتاق عقد بودن. فقط اونجا تونستم داماد رو ببینم چون اصلا نیومد تو قسمت زنا حتی برای شام. ملبس هم نبود کت و شلوار ساده پوشیده بود. دوستم خیلی خوشگل شده بود ، لاغرم کرده بود ، کمرباریکی شده بود برای خودش
دیگه کم کم همه بچه ها اومدن. اصلا آهنگ نداشتن ، حتی آهنگ لایت یا مولودی. بیچاره خودشم مونده بود که الان باید چی کار کنه؟ ما هم کلی کل کشیدیمو جیغ و داد و حسابی شلوغش کردیم ، 12 نفری میشدیم.
عروسیشو خیلی ساده برگزار کرد یک نوع شام ( زرشک پلو با مرغ) ، آرایشگاهم رفته بود نگفته بود عروسه اما با این حال حسابی خوشگل شده بود.
اگه بخوام با عروسی دختر عمه جان مقایسه کنم، دقیقا دو سر طیف بودن ... نه به اون ریخت و پاش نه به این قناعت.
ولی من با این حال دوست داشتم ، از عروسی دختر عمه بیشتر بهم خوش گذشت اگه شد و خواستم عروس بشم یه عروسی ساده میگیرم مهم صمیمیتی بود که همه جای تالار موج میزد و خود عروس که کلی انرژی داشت.
ازش پرسیدم گفت برای 5 ، شش سال میرن قم. توی خود قمم خونه پیدا نکردن تو حاشیه اش یه خونه اجاره کردن. وقتی فکر میکنم به نظرم خیلی خیلی سخت میاد. از ته ته دلم امیدوارم خوشبخت بشه و هرجا که میره دلش شاد باشه.
یه چیز جالب ، تغییر بچه ها بود هرکی یه مدل شده بود و کلا زندگیشون نسبت به دوران دانشجوییمون متفاوت شده بود. اکثرا متاهل بودن ، فکر کنم 3 نفر مجرد بودیم . یکی از دوستام 5ماهه باردار بود و بچه اون یکی دوستم هم یکسالش بود با چشمای خاکستری ( هزار ماشاءلله خیلی خوشگل بود). متاهل ها هم از زندگی مشترکشون میگفتن ، بعضیاشون غر میزدن از دست مادر شوهر و خواهرشوهر و دخالتاشون . یک عالمه هم توصیه داشتن برای مجردین .
در نهایت آرزوی خوشبختی دارم برای همه جوونا .. سلامتی برای همه مادرا ... ان شاء الله عروسی همه مجردا ....
امروزم تموم شد. صبح که از خواب بیدار شدم کمی دلم درد میکرد دیگه دارم به این وضعیت عادت میکنم ، بعدم چندتا کارتون آوردم و کتاب و وسایل کمدمو جمع کردم. دیشب صابخونه تماس گرفت و گفت پولتون تقریبا آمادست، دیگه بعد چند ماه باید اسباب کشی کنیم اما بازم هنوز زمانش مشخص نیست ، فکر نکنم بابا تا پول رو کامل از صابخونه نگیره اجازه بده اسباب بکشیم. اگه بریم خونه جدید دیگه نمیتونم تا چند وقت بیام اینجا ، چون هم اینترنت نداره هم خونه تو نقطه کوره و موبایل آنتن نمیده تا با اینترنت خطم بیام ...
صبحم دوستم که یه چند روزی پیداش نبود پیام داد که با شوهرش رفته بودن شمال ، اولین مسافرت دونفرشون. بعدشم گفت اون یکی دوستم که من باهاش به علت دروغگویی فراوان قطع رابطه کردم ، مصاحبه دکترا رفته دانشگاه علامه. منتظر عکس العمل من بود خوب من عکس العملی نداشتم
بعدازظهرم یکی از دوستای قدیمیم که حدود چهار سال پیش وقتی ازدواج کرد رابطمون قطع شد ، زنگ زد گفت چهارشنبه عروسیشه و من حتما باید برم حالا نمیدونم چی کار کنم. این همون دوستمه که گفتم همسر یک روحانی شده. ازش پرسیدم گفت خونه توی قم خریدن و عروسیشونم رقص آواز اینا نداره که کاملا هم قابل پیش بینی بود .
++ جمعه حالم بد شد ، بازم دل درد.. داداش منو برد بیمارستان.. دکتر سونوگراف گفت یک فروند کیست دیگس.. جالبه که دارم قرص میخورمو اینطور میشه!! لعنتی درد بدی داره که تا مچ پای آدم تیر میکشه . حالا از همه اینا گذشته ، قسمت جالبش اینجاست که همه فکر میکردن که داداش بزرگه شوهر منه دکتر هم ازم پرسید حامله ام؟؟