مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

عکسای گل و بلبل

برای تغییر ذائقه ( ادامه مطلب)

ادامه مطلب ...

نوبت

دیروز بعد از ظهر دخترخاله مامان با شوهرش اومده بودن .  خیلی خسته بودم اولش اصلا از اتاقم نرفتم  بیرون،  حوصله هم نداشتم.  یه مدت که گذشت دیدم نه مثل اینکه  رفتنی نیستن.  لباس پوشیدم و رفتم بیرون.  مادر جان تا من رو دید،  شروع کرد به درد دل،  که این دختر یعنی من انقدر زحمت کشیده ، این همه درس خونده اما کار نمیتونه پیدا کنه...  همیشه از این مرحله میترسیدم!  این که مامان به هر کسی برسه بگه مرضیه بیکاره..  پیش خودم گفتم آخه مادر من،  برای چی به اینا میگی.. 

جالب جواب شوهر دختر خاله مامان جان بود که برگشت با یه نگاه و یه لبخند مسخره گفت نه باید بساط عروسی رو راه بندازیم! 

مردک بی خرد!  آخه میدونین چیه این خاندان جماعت که خودشونو خیلی خیلی مومن میدونن معتقدن زن باید بشینه خونه بچه بزاد!  همین پسر همین آقا،  یک بلایی سر زنش درآورد بعد عقد،  که زنش که تا قبل اون کارمند بود دیگه نره سر کار،  قبل عقدم که موش زبونشونو خورده،  با همه چی موافقت میکنن بعد عقد میزنن زیرش. حالا این که چرا مادر من میشینه برای همچین آدمی، در این مورد درد دل میکنه؟  الله اعلم! 


انقدر توی این مراسم دختر عمه جان،  به من گفتن دیگه نوبتی هم باشه نوبت توست.. .  والله الان فکر میکنم واقعا تو صفم..  اگه بفهمم این زن جماعت چه خیری دیدن از مرد جماعت که هی توصیه به ازدواج میکنن خیلی خوب میشه! 

ای شیطون



دکتر آزمایش نگاه کرد و گفت دقت کردی روز مرز پرکاری هستی؟  پیش خودم فکر کردم مرزش که اینه خودش چیه.  از نگاهش فهمیدم میخواد بگه برو شش ماه دیگه بیا!  گفت بلند شو!  بلند شدم.  گفت باز کن ( منظور شال سرم بود).  تیروییدو معاینه کرد و گفت لرزش دست داری؟  دستممو آوردم بالا،  آقا عین رقص بندری دستم میلرزید!  خودم تعجب کردم!  آخه گاهی میلرزه اما نه با این شدت!  دکتره هم تعجب کرد گفت چی شده؟  از من ترسیدی ؟ بعد دو تا دستمو گرفت!  گفت برگرد،  دوباره تیرویید رو معاینه کرد اما این دفعه با دقت بیشتر،  قلبمم وحشتناک ضربانش رفته بود بالا،  از پشت که دست گذاشت به پشت قفسه سینه،  صدای قلبمو حس کرد! 

بله،  اینگونه بود که دکتر تصمیم گرفت علایمو کنترل کنه!  جالب اینجاست دفعه پیش که رفتم پیشش هر چی التماس کردم یه پرانول نداد!  امروز کلی دارو تجویز کرد و یه آزمایش نوشت برا دو ماه دیگه. 


از مطب که اومدم بیرون ضربان قلبم خوب شد،  دستمم حتی یک لرزش هم نداشت.  با خودم شوخی کردم و گفتم شیطون،  تا دستتو گرفت چی شد حالت خوب شد؟ 


_ تو این دوره مریضم نمیشه شد. .  ویزیت دکتر ، 45 تومان ناقابل. 

_ دکتر چند تا مریض قبل من،  یه خانومه رو تیروویدشو بیوبسی کرد. .  فکر کنم اونو دیدم اینجوری شده بودم،  ترسیدم! 


انقدر توی این چند تا پست آخر از بیماری نوشتم،  فکر کنم الان بهتره بگم تا درد و رنجی دیگر خدانگهدار! ! 

همین الان یهویی تو مطب

دیگه از عنوان مشخصه الان کجام.  مطب خیلی شلوغه،  بیست نفر بی نوبت جلومن،  با نوبتا رو دیگه نمیدونم.  دکتر میخواد بره مسافرت. خوب شد اومدم.  انقدر اینجا درد و رنج هست که درد خودم یادت رفته.  


مراسم عروسی و پاتختی هم برگزار شد.  ان شاءالله همه دختر و پسرا خوشبخت بشن

نتیجه آزمایش

امروز روز شلوغی داشتم.  صبح که دوست مامان با دختر خوشگلش اومدن خونمون و دوست مامان زحمت اپیلاسیون رو برای من کشید.  

مامان بعدش رفت آرایشگاه وقت گرفت برای فردا.  ساعت یک!!  میگم آخه مادر من فکر نمیکنی ما از ساعت دو سه تا هفت با اون کله باید چه کنیم؟ 

بعدش از یه شرکت که رزومه داده بودم زنگ زدن برای کار،  گفت فردا بیا مصاحبه،  گفتم فردا که نمیتونم!  اونم گفت خداحافظ...  واقعا عاشق این زمانبندیم که یهو همه کارا قاطی میشه. 


بعد از ظهر رفتم جواب آزمایشو گرفتم،  خود آقای دکتر نشسته بود تو پذیرش.  خودش کل آزمایشو برام تفسیر کرد.  TSH ام کم بود اما T3 و T4 ام نرمال بود.  جواب آزمایشو برداشتم با سونوگرافی بردم پیش دکتر زنان.  تو مطب که نشسته بودم یه خانوومی اومد از منشی برای یه آقایی خواستگاری کرد بیچاره خانم منشی جا خورده بود گفت با مادرم مشورت کنم جواب میدم.  

خانم دکتر اول گفت چرا انقدر دیر اومدی؟  بعدم یه قرص داد برای یک ماه،  برای ماه بعد سونو نوشت و گفت برای ادامه قرصا باید بری دکتر غدد.  آزمایشتم خوبه فقط گلبول سفیدت کمه،  کم خونی لب مرزه،  برای تیرویید دکتر غدد تصمیم میگیره،  یه چیز دیگه ام که نمیدونم چی بود رو گفت شش ماه دیگه باید دوباره چکش کنی تا مطمئن بشیم غدد فوق کلیویت مشکلی نداشته باشه الان یه خورده مشکل داره.  آها گفت D3 تم پایینه و هفته ای یه بار D3 نوشت.  گفت نباید ورزشهای سنگین یا هر چیزی که بهت فشار وارد کنه رو انجام بدی تا کیستت نترکه. 

حالا فردا که عروسیه ، پس فردا هم پاتختی.  پسون فردا میرم دکتر غدد.  چون میدونم بهم وقت نمیده مجبورم از دوازده برم بشینم تا سه..  تا شاید بتونم بین مریض برم تو.  آخرین باری که رفتم گفت شش ماه دیگه بیا.  الان یک سال نیم گذشته من نرفتم..  در مجموع خداوند رو صد هزار مرتبه شکر که در مجموع همه چی خوب بود. 



دیگه امروز به سلامتی یه رج از آبروان پرپشتمان را به دست مبارک مادر برداشتم!  نمیدونم چرا همیشه فکر میکردم خیلی تغییر میکنم اما هیچ کس نفهمید و ضایع گشتم! :-)