-
اخراج، شاید فردا.. شاید وقتی دیگر
یکشنبه 22 شهریورماه سال 1394 22:01
امروز فهمیدم یکی از پسرا رو اخراج کردن، یکی پشت سرش زده. یکی از بهترین همکارامون بود، از اونا که فقط سرش به کار خودشه.. خیلی دلم سوخت وقتی شنیدم میخواسته عروسی کنه و به همین خاطر خیلی اضافه کار میمونده... من که توی این مدت هیچ بدی ازش ندیدم.. . امیدوارم خیلی خیلی زود یه کار خوب پیدا کنه و خوشبخت بشه. اوضامون تو سرویس...
-
دو خط درد دل
جمعه 20 شهریورماه سال 1394 09:41
دست خودم نیست! عکس های دونفر تلگرامی بدجور دلم رو اذیت میکنه، نمیدونم چرا؟؟ حسادت، حسرت، غبطه! از ترس حسادت که تا میبینم دلم اینطور شد میگم انشاءالله خوشبخت شن و هزارتا دعای جورواجور دیگه میکنم . چند روز پیش این مطلب رو تو وبلاگ این جا در این خانه منم بابا شهاب خوندم، فکر کردم بهش ... راست میگه بابا شهاب.. دست...
-
چند خطی از مجله آیه ( ماهنامه دین و زندگی همشهری)
جمعه 20 شهریورماه سال 1394 09:28
«بســـــــــــــم الله الرحمـــــــــــن الرحیــــــــــــــم» 1- بخش مشاوره، صفحه 32: سوال : همیشه فقط از محبت پدری شنیده ام و هیچگاه آن را لمس نکرده ام. پدرم هیچگاه مرا در آغوش نگرفته و مهربانی را به من یاد نداده. تا پیش از ازدواج باور نمیکردم که مردها مهربان باشند. اکنون خدا را شکر زندگی خوبی دارم. تنها ناراحتی ام...
-
پاییز آمد
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1394 22:47
داشتم از کتابخونه برمیگشتم که یهو یه نیمچه بادی اومد و چند تا برگ خشک و زرد رو جلوی پام جا به جا کرد، یادم اومد پاییز داره میاد. چقدر زود میگذره امسال.. از جلوی لوازم تحریری که رد شدم بچه ها با پدر و مادراشون اومده بودن کتاباشون رو بگیرن.. یادش بخیر.. چقدر کتابای نومو دوست داشتم. چه بوی خوبی میدادن تا اول مهر بشه با...
-
کتابخونه
سهشنبه 17 شهریورماه سال 1394 18:27
سلام علیکم نصفه های شب حدود چهار و نیم بود از خواب بیدار شدم اونم با گرفتگی پا.. یه خورده فکر کردم یادم بیاد کی خوابیدم؟ بالشم کو؟ اصلا کجام؟ بعد یادم افتاد اومدم رو تختم چند دقیقه دراز بکشم بعد برم سراغ کارام که دیگه خوابم برده.. اینجور خوابیدنم باحاله ها! تازه شانس آوردم پام گرفته بود چون موبایلمو نزاشته بودم زنگ...
-
اشک ممنوع
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1394 19:02
[سلام، همین اولش بگم که اومدم خودمو اینجا خالی کنم پس این نوشته پر است از انرژی های منفی... خواستم رمز دار کنم اما حالشو ندارم!] امروز روز زیارتی آقا امام رضا بود ( نمیدونم چرا الان اشکام سرازیر شد!) بیخیالش میریم سر موضوع بعدی! امروز کار کردن من با مانیتور فاجعه بود.. واقعا دیگه غیرقابل تحمل شده بود نمیتونستم کار کنم...
-
کلام آخر
چهارشنبه 11 شهریورماه سال 1394 21:22
تا خرخره از حرف پُرم؛ با که بگویم؟ این شهر، پر از کور و کر و لال و نفهم است... {رضا احسانپور}
-
پارازیت
چهارشنبه 11 شهریورماه سال 1394 07:59
صبح بلند شدم و آماده شدم بیام سرکار.. کلی دلمو صابون زدم که امروز کلی از این آب و هوا لذت میبرم.. لذت بردنم دو سه دقیقه بیشتر طول نکشید چون آقای همکار هم سرویسی اومد و با یک آب میوه که داد دستم، شروع کرد به تحلیل و صحبت درباره ساختمون پاساژی که تازه ساخته شده... کلی ایراد و این حرفا.. بعدم که سرویس اومد و نوبت اون...
-
خسته پر انرژی
سهشنبه 10 شهریورماه سال 1394 18:23
سلام، نمیدونم چرا از صبح حالم خوبه به قول معلما موضوع خوبیه برای تحقیق... خیلی امروز کار کردما خیلی ولی الان با اینکه خستم اما روحیم هنوز انرژی داره! کاش میشد همیشه اینطوری بودم دیروز آخر وقت کاری یکی از همکارام از شدت فشار کار زد زیر گریه! گریه میکردا! دلم براش سوخت. امروز جناب مدیر یه نامه منو که فکر میکرد اشتباهه...
-
عینک
یکشنبه 8 شهریورماه سال 1394 19:29
پنج شنبه هفته پیش با مامان رفتیم عینک خریدیم شد 420 هزار تومان ناقابل.. امروز هم رفتم گرفتمش به نظرم اصلا بهم نمیاد الانم به چشممه! احساس سرگیجه دارم و به نظرم فواصل رو نمیتونم تشخیص بدم، دوستم میگه طبیعیه چون عادت ندارم به بابا نگفته بودم عینک خریدم تا امروز.. امروز صبح برام تو تلگرام پیام تبلیغی یه شرکتو فرستاد و...
-
شنبه 7 شهریور
شنبه 7 شهریورماه سال 1394 22:06
;-) دیشب بین همه اون اضغاث احلام، خوابی دیدم که معلوم بود مال من نیست... فکر کنم یکی خوابشو جا گذاشته بود تو خواب من. خوش به حالش. :-/ میدونی چی دوست دارم؟ اینکه یکی از پشت بزنه به شونم. . برگردم به سمتش و اونم بگه چطوری رفیق؟ :-| کاش میشد تابلویی بزنم درگوشم بنویسم، از پذیرفتن غیبت کردن شما معذورم! حتی یک کلمه! حتی...
-
دیروز پر ماجرا
پنجشنبه 5 شهریورماه سال 1394 16:17
دیروز صبح کمی با استرس از خواب بیدار شدم خوب طبیعی بود باید میرفتم پیش دکتری که دو ماه پیش وقت گرفته بودم. سریع نماز خودنمو صبحانه خوردم. فکر کردم لباس فرم بپوشم بهتره، با اینکه گرمه اما اگه بخوام برم دکتر هم لباس خوبیه. کامل که آماده شدم نوبت عطر زدن بود اما تا اومدم درشو باز کنم همش ریخت روم! فقط همینو کم داشتم! نشد...
-
تار!
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1394 18:49
امروز صبح راننده سرویس پسرشو فرستاد جای خودش. فکر کن اول صبح آهنگ خارجی یا به قولی دوبس دوبس! گوش کنی... اونم کی؟ من! یه خورده کارامو تونستم انجام بدم امروز. اما حالا حالا مونده اگه فردا کارام تموم نشه مجبورم بیشتر بمونم چون چهارشنبه هم میخوام برم مرخصی.. ناراحت میشم از اینکه مدیر منو آدمم حساب نمیکنه یعنی هنوز منو جز...
-
شب زنده دار
یکشنبه 1 شهریورماه سال 1394 05:44
یه خورده ای به ساعت شش مونده و من از ساعت سه صبحه که بیدارم به علت سر درد و تهوع. ان شاءالله خیره پ 1، صبح که رفتم سر کار فهمیدم همون چشمی که شب انقدر درد گرفته بود که حال منو بد کرد و خوابو ازم گرفت تار شده.. تجربه جالبیه یه چشم تار یه چشم سالم. پ۲، یه حرفایی هست که نه میشه به زبون آورد نه میشه نوشت فقط باید اشک بشه...
-
سوپاپ
جمعه 30 مردادماه سال 1394 21:36
-
یه خواب خوب
جمعه 30 مردادماه سال 1394 11:24
دیشب بعد از مدتها... یه خواب خوب دیدم. اصلا یادم نمیاد آخرین باری که یه خواب خوب دیدم کی بوده شایدم دیدم اما یادم نمونده. دیشبم قسمت خوب خوابم کوتاه بود شاید یک دقیقه یا کمتر اما توی همون دقیقه کوتاه از ته ته دلم خوشحال بوذم دلم نمیخواست تموم بشه اما انقدر برام غیر منتظره بود که همونجا توی خواب به خودم میگفتم این یه...
-
مزاحم
پنجشنبه 29 مردادماه سال 1394 20:02
یه مزاحم پیدا کردم تو تلگرام... تلگرام یه خاصیتی داره که افرادی که شماره تو رو دارن و خودت نداری وقتی عضو تلگرام میشن بهت خبر میده... این آقای مزاحم با اسمی مذهبی!! ( باید پرسید ازش از اسمی که داری خجالت نمیکشی؟) روز اول که عضو شد برای من پیام اومد درحالیکه من اصلا نمیدونم کیه و شماره من بدبختو از کجا آورده.. بعدم...
-
آ ب پ ت ث
سهشنبه 27 مردادماه سال 1394 18:30
آ. گزارش امروز در آخرین لحظه تموم کردم. وارد کردن اطلاعات تقریبا 280 شهر در اکسل. اگه دیروز کوفته بودم امروز له ام! تازه باید کارهای روال هر روز خودمو هم انجام میدادم. ب. دیروز هی گیر داده بگو مجسه.. بگو مجسمه... میگم مجسمه، یه ژستی گرفته و جواب بهم داد : سیبیل بابات تو دستمه!! پ. امروز کلاس بدو استخدام داشتم بعدش...
-
کوفته
دوشنبه 26 مردادماه سال 1394 19:08
این هفته خیلی کارای واحد زیاد بود همچنین تنشها.. دیروزم برای اولین بار عصبانیت آقای رئیس رو دیدم و همچنین فریاد کشیدنشو سرمون. الان نیم ساعتی میشه برگشتم، خیلی خستم اما باید برم یه دوش بگیرم حتما. دیشب تا ساعت نه دکتر بودم وقتی برگشتم جنازه بودم. ساعت شش وقت دکتر داشتم اما شانس من سرویس گیر کرد تو ترافیک همین باعث شد...
-
روز دختر مبارک
شنبه 24 مردادماه سال 1394 23:17
1.سلام، روز دختر مبارک... تولد حضرت معصومه مبارک.. ان شاءالله در ابن ایام یعنی دهه کرامت زیارت خودشون و برادرشون نصیب علاقه مندان بشه. کاش الان قم بودم. 2. از امشب تا روز عرفه، بهار چله گرفتنه.. مصادف با چهل روزی که حضرت موسی چهل روز در کوه طور خدا رو عبادت کردند. پس التماس دعا فراوان 3. تا حالا دلتون به حال خودتون...
-
مرموز خشمگین
چهارشنبه 21 مردادماه سال 1394 01:01
1_ به این نتیجه رسیدم که اگه احوالمو برای اطرافیان توضیح بدم راحتتر میتونیم کنار هم زندگی کنیم. در همین راستا امروز به مادر گفتم که من عصبی ام اگه چیزی میگم این اصلا دست خودم نیست بعد قضیه لیوان رو بهشون گفتم که انقدر حرص و خشم داشتم امروز که میتونستم لیوانی که دستم بود رو فشار بدم و خیلی راحت خوردش کنم! و گفتم که...
-
دیالوگ
یکشنبه 18 مردادماه سال 1394 23:31
1_ انسان ازآن چیزی که بسیار دوست می دارد، خود را جدا می سازد. در اوج تمنا نمی خواهد. دوست می دارد اما در عین حال می خواهد که متنفر باشد. امیدوار است، اما امیدوار است امیدوار نباشد. همواره به یاد می آورد اما می خواهد که فراموش کند. {هامون - داریوش مهرجویی} 2_خوش حالم که همه خوش حالن. خیلی وقته دلم یه آمپاسی می خواد! بی...
-
چی شددددد؟
یکشنبه 18 مردادماه سال 1394 18:45
بعد یک ساعت انتظار در مطب برای نشون دادن جواب آزمایش : من : بفرمایید اینم جواب آزمایش دیروز... دکتر: (در حال نگاه کردن به جواب آزمایش) خب ( کشیده) من: باید چی کار کنم؟ دکتر: هیچی.. کاری نمیشه کرد.. من : :/ دکتر : برو سه ماه دیگه بیا!
-
از اوون روزا
شنبه 17 مردادماه سال 1394 22:30
نمیدونم حالا که شب شده باید اسم امروز رو چی بزارم، بگم بد که آخه روزها فی نفسه خوب و بد نیستن.. فلسفیش نکنم، امروز از اوون روزا بود. دیشب ساعت دو خوابیدم، پنج هم با سردرد بیدار شدم، مجبور شدم دو تا قرص بخورم چون قرص اولو معدم دووم نیاورد، حالت تهوع کل روز حتی الان هم باهامه.. بعدم رفتم سوار سرویس و رسیدم اداره! کلاس...
-
دلم یه کتاب خوب میخواد!
پنجشنبه 15 مردادماه سال 1394 00:01
سلام 1.همه چیز آروومه، جز یه لقمه خواب ما که شده یه دیــــــــــــــــــــس. 2.دلم میخواد یه کتاب خوب بخونم، تا یک زمانی خیلی کتاب میخوندم، نمیدونم چی شد که خوندن کتاب من قطع شد، کم نشدا کلا قطع شد.. شاید به خاطر درس و کنکور و... الان نمیدونم چه کتابی باید بخونم؟!!! انقدر تو زندگی یهو پیچیدم و تغییر مسیر دادم که...
-
یه روز خوب
جمعه 9 مردادماه سال 1394 20:48
سلام گفتم سنت شکنی کنم و امروز که حال و احوالم حسابی کوک بود رو بنویسم خوب احوال خوش ما از دیشب شروع شد با تماس یکی از فامیلهای نسبتا دور و رابطا نزدیک .. کلی با هم صحبت کردیم و خندیدیم ... بهم گفت روحیه ام و طرز صحبت کردنم خیلی خوب شده ببینید قبلا چه بودم من!! امروز صبح هم با پدر و مادر عزیزم رفتیم مانتو خریدیم و...
-
پشت زین، زین به پشت
پنجشنبه 8 مردادماه سال 1394 23:27
یادمه پارسال همین موقع ها در به در دنبال اساتید بودم تا اشکالاتمو رفع کنم شکر خدا نه گوشیشونو جواب میدادن نه جواب ایمیل میدادن و هی منو پاس میدادن این ور اون ور! مستنداتشم توی همین وبلاگ موجوده حالا اساتید گرام دنبال بنده هستند برای مقاله .. چی میگن این موقع ها؟ گهی پشت زین، گهی زین به پشت! بله اینجوریاست.
-
چپ
چهارشنبه 7 مردادماه سال 1394 19:33
از سرکار اومدم و اول این کاری که کردم مانتو و مقنعه مو شستم بعدشم نوبت خودم بود حالا هم با یه بستنی نونی نشستم رو تختم و دارم اینجا مینویسم. احساس سبکی و حال بهتری دارم. دوست داشتم اون بغضم حداقل تو یه مکان زیارتی شکسته بشه، اوج آرزوم حرم امام رضا بود که به حداقلشم نرسیدم. عیب نداره مهم اینه که حالم خوبه. دیروز کلی...
-
اشکهایی برای دل خودم
سهشنبه 6 مردادماه سال 1394 22:51
دیشب اشکام بند نمیومد.. مثل سدی که شکسته بشه مثل سیل امامزاده داوود.. نتونستم خوب بخوابم سردرد و چشم درد و یک بارم ساق پام تو خواب گرفت که دردش وحشتناک بود تا الانم ول نکرده.. پنج بود دیگه کامل بیدار شدم، احساس کردم چشمام باز نمیشه رفتم جلوی آینه... دو پلکام انقدر ورم کرده بود که به هم رسیده بود.. قیافم خیلی بد شده...
-
بی انصاف
دوشنبه 5 مردادماه سال 1394 22:45
به ولله اگه میتونستم سی ثانیه هم توی این خونه نمیموندم به خدا انصاف نیست من خودم حالم خرابه... یک هفتس نمیتونم غذا بخورم، روحیم داغونه، بعد به جایی که مرحم باشی بپرسی چته، تیکه بندازی، متلک بندازی، هی بیای به من گیر بدی که چی خودت روز خوبی نداشتی... خوب به من چه! به خدا اگه همه مردا مثل تو هستن من.... میخورم شوهر کنم...