مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

اول مهر

فردا اوله مهره. 

پاییز شاید برای ۹۹ درصد آدم‌ها فصل قشنگیه ولی من جزو اون یک درصدم که پاییز و زمستون رو دوست ندارم. پاییز برای من یادآور افسردگی فصلی، سرما، هوای غم آلود گرفته، ترافیک و آلودگیه

پاییز که میشه انگار یه کوه غم میشینه رو دلم. 

من عاشق نورم، از زود تاریک شدن هوا متنفرم.


ذهن پریشان من

ترمز بریدم. 

تو جادم تو سراشیبی. ترسیدم؟ نه! پامم گذاشتم رو گاز دارم تا ته فشار میدم. جلوم چیه؟ نمیدونم. شاید دره، تیر چراغ برق، درخت یا گاردریل. فقط میدونم تنهام تنهای تنها. پس از جلو نمیتونه کامیون بیاد یا یه ماشین دیگه.

برای کس دیگه خطر ندارم.

یه جا یه جمله خوندم که وقتی تو آینه نگاه میکنم قاتل خودمو میبینم و چقدر این جمله نشست به دلم.


حال نوشتنم اینجا از لایک یه پیام شروع شد اومدم اینجا بنویسم تو برای من چیکار کردی که دیدم پیام دارم، پیام اولی اسپم بود پیام دومی یه وبلاگ به روز شده که یه جملش این بود "زنش دوباره فهمید و بهم پیام داد زنیکه هرزه... "کلیک کردم ببینم قضیه چیه که پاک کرده بود پستشو ولی این جملش مثل پتک کوبیده شد تو سرم. نمیدونم چرا؟ من گندکاری تو زندگی کم نداشتم ولی تا حالا وسط زندگی کس دیگه‌ای هم نبودم. من اصلا هیچ جای زندگی هیچ کس نبودم. زنگ تفریح شدم گاهی برای دوستام  ولی آزاری برای بقیه نداشتم. چرا این جمله برام جالب بود رو نمیدونم.


کارفرمای قبلیم همیشه بهم میگفت من آدم باهوشیم و باسیاست. کارفرمای فعلیم معتقده من خنگم و خونسرد. وقتی تحقیرم میکنه نمیدونم چرا رفتارشو می پذیرم؟ 

جای من تو زندگی همین جا بود؟ همینو میخواستم؟ اگه ده سال قبل ازم میپرسیدی از زندگی چی میخوای؟ جوابی نداشتم  و الان هم دارم اون بی جوابی رو زندگی میکنم.

دوستم بهم گفته که باید دوستای دیگه‌ای هم داشته باشم. اما هیچ کس نمیخواد با من دوست بشه. چون خودم نمیخوام.


ذهنم پر، مشوش و دیوانست. به رها شدن نیاز دارم.


نیاز دارم ساده باشم. همین.

:-)

من همزمان میتونم بخندم و گریه کنم :))


هیچی ندارم بگم :)



من خوب میشم.

سلام میگم این تکنولوژی هم خوب چیزیه‌ها میگی خودش می‌نویسه دیگه لازم نیست تایپ کنی، سریع‌تره حرف زدنم خوب راحت‌تر از نوشتنه، دیگه خوب حالا داشتم آمار اینجا رو نگاه می‌کردم دیدم آدمایی هستند که میان اینجا رو می‌خونن اونا حالشون فکر کنم بدتر از منه الان که یه سیگار الکترونیکی که بهش میگن پاد دستمه با یه لیوان نسکافه ضربان قلبم طوریه که حتی نمی‌تونم نفس بکشم.

نمی‌دونم چی شد که رسیدم به اینجا م می‌رفتم کلاس داشتم یاد می‌گرفتم ورزش می‌کردم داشتم زندگیمو می‌کردم نمی‌دونم چی شد رسیدم به اینجا خب فکر کنم عرض ۳ هفته یهو تمام اون شور زندگی رسید به صفر فکر کن بالای یه کوه وایسادی بعد داری پرت میشی تو دره تو این حال بودم به هر کی دور و برم بود گفتم که من حالم خوب نیست اصلاً هیچکس نفهمید من پرت شدم پایین باید می‌رفتم مشاور باید دستمو می‌ذاشتم رو زانوی خودم اما فکر می‌کردم اون آدمایی که زمان سختی من کنارشون بودم کنارم هستند نبودن اگر بودن بدتر کوه و زخمی شدن رو دوشم حالا الان من اینجام با یه‌ حال خیلی بد که هیچی  جز خودم نمی‌تونه کمکم کنه اومدم اینجا که اینو بنویسم برا هر کسی که می‌خونه شاید یه روزی به دردش بخوره از هیچکس انتظار هیچیو نداشته باش همین. تو بدبختی ها تو سختیا فقط بدون خودت باید نگران خودت باشی. سلامتی روحت از همه چی مهمتره صرف هیچ آدمی نکن.

خودت اولویت خودت باش.


من حالم خوب میشه چون الان خودم میخوام که خوب بشم. میگم اینا رو که یادم بمونه تو چه حالی بودم و چی شد که دوباره اشتباه نکنم.

من برمیگردم به زندگی.

من تو این مدت مجموعه اشتباههای متعدد بودم. من دلم بیش از حد برای آدما سوخت. این بلاییه که الان احساساتم سرم آورده. هیچ کس جز خودم مقصر نیست. اشتباه بزرگم اونجا بود که فکر میکردم کسی غیر از خودم میتونه بهم کمک کنه. من از هیچ کس ناراحت نیستم‌. هیچ کس در قبال من وظیفه ای نداشته و نداره. ولی من اینو دیر فهمیدم.

الان هم قطعا باید برم مشاور که حالم بهتر بشه با این وضع خرابی که دارم خودم از پسش برنمیام. ولی حالم خوب میشه میدونم.


خستم

بعد از سال ها که فکر میکردم over thinking هستم فهمیدم اشتباه میکردم و خیال پردازی ناسازگار دارم. طبق معمول بدون درمان :)

هفته های بدی رو دارم پشت سر میزارم. نه اینکه اتفاق بدی افتاده باشه. نه. خودم حالم خوب نیست. صبح ها رو با حالت تهوع شدید و استفراغ شروع میکنم و بعد هم تپش قلب و یه حال بدی که قابل توصیف نیست. نمیتونم پشت میزم بشینم، نمیتونم تمرکز کنم. نمیتونم هیچ کاری انجام بدم. رفتم قرص پرانولول گرفتم که حداقل ضربان قلبمو بتونم کنترل کنم. هر کاری و هر چیزی که فکر کنم آرومم میکنه رو انجام میدم ولی همچنان بی قرارم تا ظهر... از ظهر به بعد حالم بهتر میشه.

۶ کیلو در یک ماه  وزن کم کردم. 


خستم. خیلی خسته. از خودم خستم.