مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

بر میگردم به زودی.

سلام 


نمیدونم چند وقت بود که نبودم،  الانم هر چی فکر میکنم یادم نمیاد انگار اصلا توی این دنیا نبودم. 


چند تا چیز فقط خوی یادمه..  اول پاره شدن مویرگای چشمم که البته مورد مهمی نبود فقط الان یه لکه بزرگ قرمز چند هفته ایه مهمونه چشم راستم شده و معلوم نیست تا کی میخواد بمونه.  دکتر گفت یا فشار عصبیه یا فشار خون...  وقتی داشت در مورد فشار عصبی حرف میزد گفت یه تالم شدید و به قلبش اشاره کرد،  این حرکتش تو ذهنم موند.  دوما هم معده روده درد شدید که تازه دو روزه دردش کمتر شده اونم بعد آخرین روزه ای که گرفتم یعنی هفته پیش همین موقع. 


میگن به خودم نمیرسم...  راست هم میگن..:-) 



سر و چشمم درد میکنه و نور صفحه موبایل آزارم میده...  قول میدم با یه حال بهتر برگردم.   



¦>\

صبح با صدای غارغار کلاغ ها از خواب بیدار شدم.  چند روزه خیلی غارغار میکنن نمیدونم چشونه.  صبح تا چشمامو باز کردم یکیشون از جلوی پنجره رد شد.  مامان میگه یا یکی اذیتشون کرده یا بچه شونو گم کردن. امیدوارم حدسش اشتباه باشه،  حیوان آزاری اعصاب منو به هم میریزه. 

دیشبم گلدون کاکتوسم از پشت پنجره افتاد وسط اتاق و به گند کشیده شد همه جا.  الان که دارم نگاهش میکتم سرش کج شده.  فکر کنم چون ریشش هوا خورد خراب بشه :-( 

رسما دارم چرت و پرت مینویسم. 


یه خورده دارم از خودم میترسم..  قلبم هیچ چیزو احساس نمیکنه و به چیزایی که قبلا واکنش نشون میداد کاملا بی تفاوته.  بهش میگن ادبار..  روی گرداندن قلب.  نوشته های پارسال رو که داشتم میخوندم متوجه این موضوع شدم..  یه خورده هم دقت در احوالات باعث شد یقین پیدا کنم به این موضوع. 


:-/