مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

لباس بیخود..

پنج شنبه تعطیل بودم. تعطیل که نه مرخصی اجباری. واحدمون رو داشتن داکت کشی میکردن و جایی برای ما نبود. من و مامان هم فرصت رو مغتنم دیدیم رفتیم خرید لباس عروسی.

یه لباس خیلی ساده گرفتم نمیدونم چرا به دلم نشسته.. خیلی سادست آخه. خورده توی ذوقم! شاید باید به عنوان خواهر داماد لباسی پر زرق و برق انتخاب میکردم. 


بعضی موقع ها حال دارمو شبا لباسامو برای فردا آماده میکنم بعضی موقع ها هم مثل الان حال ندارم . حرف زدنم هم کمی تند شده بابام میگه چرا با آدم دعوا میکنی؟ ولی من دعوا نکردم! دیگه نمیدونم چطوری باید حرف بزنم که کسی نگه چرا با آدم دعوا داری.

لاغر تر شدم انحراف چشم راستمم بیشتر. انحراف رو توی عکس دیدم. کنترل چشمم برام سخت شده. 


من فقط خستم. همین