مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

من هنوز زندم...

سلام.


انقدر توی این مدت ماجرا داشتم که قابلیت تبدیل به رمان رو داره...


چی بگم؟ الان که دارم اینا رو مینویسم در بدترین وضعیت جسمانی هستم.. دو تا غده توی بدنم هست یکی نه سانت و اون یکی چهارسانت.. باید برم زیر تیغ اما نمیشه.. به خاطر پرکاری غده تیرویید به شدت ضعیف و لاغر شدم ..

کارم توی شرکت بیشتر شده، پر استرس .. هر روز یه معادله ۴ مجهولی میزارن جلوم میگن حلش کن! و البته کارهای قبلیتم انجام بده.

حالا اینا رو بزار کنار اشنا شدن با آدمهای عوضی، آدمهایی که گرگ اند در لباس بره.. مزاحمت، تهدید، ترس، آبرویزی...



چی بگم؟ زندم هنوز.. 


میتونست بدتر باشه... 


خدایا چی شد که نگاهتو برداشتی ازم؟ خدایا چی شد که انقدر سرد شدم؟ چرا قلبم سنگی شده چرا هیچی حس نمیکنم؟ 


خستم...