مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

یه نفر از صبح داره اینجا آهنگ مرا ببوس برای آخرین بار رو گوش میده.. اونم با صدای خیلی بلند.

حالش خوب نیست انگار.


یه اتاق تاریک.. منی که دراز کشیدم روی تخت  و زل زدم به پنکه سقفی اتاقم که داره آروم آروم میچرخه و پنجره ای که بازه و صدای آهنگ: مرا ببوس برای آخرین بار تو را خدانگهدار... 


صحنه جالبی شده.


و در آخر یک قطره اشک!


باید یه چیزایی عوض بشه، من خودم باید عوض بشم.. باید بشم همون سنگی که بودم.. باید برگردم..