مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

وسطی


نمیدونم چرا من همیشه وسطم!  فرزند وسط خانواده ام،  استعداد متوسطی دارم..  هیکل متوسط..  سلامت متوسط..  موفقیت متوسط..  اوج متوسط بودنم توی روابط اجتماعی مخصوصا گروهیه..  وقتی همه با هم خوبن من تنهام وقتی نه هم همینطور!  نه این وریم نه اون وری..  این همه بلاتکلیفی از کجا میاد خدا عالمه.. 

ماساژ

 پدر رییس و صاحب شرکتمون مدیر یه قسمتی هستش و اتاقش رو به روی واحد ماست و من هر روز از جلوی در اتاقش رد میشم و به خاطر رعایت ادب باید بهش سلام کنم! 

این بنده خدا از وقتی پارسال پای من شکست هر دفعه سر این موضوع با من صحبت میکنه و از سرخیرخواهی(حداقل من میخوام اینطوری تصور کنم)  تمرین و توصیه های ورزشی و غذایی بهم میکنه. فکر میکنم قبلا هم قضیه استخر رو اینجا تعریف کردم حالا بگذریم..  امروز صبح بعد مدتها که فکر میکردم دیگه این قضیه پای بنده رو فراموش کردن مجدد منو صدا کرد و جویای احوال پای بنده شد..  منم از روی صداقت گفتم گاهی سرما اذیت میکنه...  ایشون هم دوباره توصیه های درمانی داشتند و ماساژ رو توصیه کردن و در آخر اضافه کرد ان شاءالله اون آقای که ماساژ میده برمیگرده!  

من که کلا نفهمیدم چی شد؟!  اون آقایی که ماساژ میده یعنی چی؟ 


خداوندا من چه گیری کردم آخه از دست اینا..  :-(.  


میگرن.. درد.. و دیگر هیچ

نشستم کنج تخت و دیوار،  سرم بهتر بگم چشمم دردمیکنه..  دردش از عصری شروع شد به روی خودم نیاوردم تا الان مجبور شدم مسکن بخورم چون میدونم خوب نخواهد شد..  

دیگه مسکن هم ندارم اینی که الان خوردم آخریش بود دو یسته مسکن توی سه هفته خیلی زیاده!  هر دفعه که سرم اینطوری درد میگیره با خودم میگم که باید برم دکتر اما وقتی خوب میشه یادم میره..  پانزده ساله که میخوام برم دکتر. 


چشمام نمیکشه نمیتونم بنویسم باید برقارو خاموش کنم نور اذیتم میکنه.

غیبت!

همین الان  از سر کار برگشتم،  خیلی خستم به قول آقای همساده له له..  پیرو پست قبلی امروز مثل خاله زنکا داشتم برای دوستم که پنج شنبه نبود گفت و گوی خودم و جناب مدیر رو تعریف میکردم دیگه به انتهای ماجرا رسیده بودیم و وارد راهرو شدیم و دوست داشتم داشت تحلیل و تفسیرشو بهم میگفت که یهو مدیرمون نمیدونم از کجا جلومون سبز شد من که رنگ از رخسارم پرید!  دو تا نامه داد دست من و رفت ولی نمیدونم شنید یا نه؟  خیلی بد شد :-\ 

خیلی کار زشتیه غیبت کردن!  هر چی میکشم از این زبووونه!  دو مثقال گوشت! 


بیخیال، حالا دیگه حوصله غصه خوردن حالا شنید یا نشنید اونو ندارم!  


برای سه شنبه یک عالمه مشق دارم باید سیزده خط از یک نثر رو با رعایت اصول خوشنویسی بنویسم..  خیلی سخته تازه سرمشقامم هست..  


مامانم رفته روزه دخترخالش؛  دهه سوم محرم؛  باید شام خانواده رو هم بدم! 


فکر کنم اولش نوشتم که خیلی خستم...  الان احساس خیلی خیلی خیلی خستگی میکنم :-)

نشونه

مدیرمون ازمون توی گروه تلگرام خواست یه کاری رو انجام بدیم خوب چون یه قسمتیش به من مربوط میشد در جوابش نوشتم سمعا و طاعتا یعنی چشم.. اونم فوری در جواب من نوشت من تبع الهدی..  نتونستم معنیشو بفهمم و با شناختی که ازش داشتم میدونستم منظوری داره..  سرچ کردم دیدم معنیش به فارسی خودمون میشه ان شاءالله خدا هدایتت کنه..  منم براش نوشتم که این جمله بار منفی داره و طبق بیان مفسرین برای مسلمان نباید استفاده کرد اونم جواب داد کنایه آمیز گفتم!

گذشت تا دیروز حضوری دیدمش گفت شما در مورد اون جمله از کجا میدونستید آخه شما که آدم مذهبی هم نیستید!!  

گفتم سرچ کردم..  گفت آها نمیدونستم شما هم میتونید سرچ کنید!!  این جمله ای یه که پیامبر در دعوت به کفار میگفته! 


حالا اگه از اینکه چرا اون خودش نعوذ بلله پیامبر میدونه منو کافر  بگذریم... همش رو بزاریم روی طبع شوخ!!  آقای مدیر و علاقش به ضایع کردن من...  ولی این جملش که شما مذهبی نیستید بدجوری داره اذیتم میکنه خوب منم قبول دارم این موضوع رو اما میدونم که یک نشونست...  این که تا دو سال پیش برای تمسخر بهت میگفتن مریم مقدس!  راهبه!  مادر روحانی...  ولی الان به نظرشون دیگه مذهبی نیستی یعنی تغییر... 


مرضیه مطمئنی راه رو داری درست میری؟  چی میخوای از زندگیت؟