مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

سوپاپ

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یه خواب خوب

دیشب بعد از مدتها...  یه خواب خوب دیدم.  اصلا یادم نمیاد آخرین باری که یه خواب خوب دیدم کی بوده شایدم دیدم اما یادم نمونده. 

دیشبم قسمت خوب خوابم کوتاه بود شاید یک دقیقه یا کمتر اما توی همون دقیقه کوتاه از ته ته دلم خوشحال بوذم دلم نمیخواست تموم بشه اما انقدر برام غیر منتظره بود که همونجا توی خواب به خودم میگفتم این یه خوابه و نمیتونه واقعیت داشته باشه...  خوابم در مورد موضوعی بود که اینجا چند بار در انتهای مطالبم در موردش نوشتم. خواب چند شب پیشم باحال بود، رفت پشت بوم خونه ای که نمیدونم کجا بود بعد مارا دنبالم کردن! همه خوابای من به همین شکله یا مار یا گرگ یا موج سونامی که میاد روم یا جوشای وحشتناک یا دندونام که ریخته یا دعوا کردن با ملت .. کلا یه چیز خوب توشون نیست وقتی هم هست خودم میدونم خوابه . خوابامم مثل خودم میمونن، بی سر و ته و آشفته


پ1×  کتابی رو معرفی کردن و گفتن به بهترین خلاصه جایزه میدن منم وسوسه شدم شرکت کردم اسم کتاب هست موفقیت فردی نویسنده paul Hayden.  یه هفته هی تو کیفم بود میبردم و میاوردمش تا امروز وقت کردم یه نگاهی بهش بندازم..  کتاب خوبیه ، انتظارشو نداشتم. 

این کتاب پر از مطالبیه که آدمو به فکر وا میداره مثل این:


خندیدن،  پذیرش مخاطره احمق جلوه نمودن است و دست یافتن به ( محبت)  دیگری پذیرش مخاطره دلبستگی 

ارائه نظرات و رویاهایتان در حضور جمع،  پذیرش مخاطره از دست دادن آنهاست

زندگی،  پذیرش مخاطره مرگ است و تلاش،  پذیرش مخاطره شکست

ولی مخاطره را باید پذیرقت که آفت بزرگتر دوری جستن از آنست

فردی که هیچ مخاطره ای را نمیپذیرد،  هیچ نمیکند و هیچ نیست

ممکن است از محنت و رنج دوری گزیند ولی نه می آموزد،  نه احساس میکند،  نه تغییر می نماید،  نه میبالد و نه می زید

در بند حصر خویش او اسیری است

و آزاد کسی است که آغوش خود را به روی مخاطرات بگشاید

پس دل به موج دریا بسپار


الان که فکر میکنم میبینم حوصله خلاصه کردنشو ندارم بیخیال جایزه میرم میزارمش سرجاش! تاثیر این کتاب رو من سی ثانیه هم نبود امان از گ..ش..ا..د..ی


پ2× دیشب سه تایی شاممون رو بردیم پارک..  خیلی شلوغ بود.  انقدرم خانواده های اطراف دود منقل بخوردمون دادنو انقدر بچه هاشون جیغ و داد میکردن من که رسما پشیمون شده بودم و اگه به خاطر مامان نبود میگفتم همون موقع برگردیم ولی خوب تحمل کردم ،هی من چقدر فداکارم.. مرموز فداکار.

مزاحم

یه مزاحم پیدا کردم تو تلگرام...  تلگرام یه خاصیتی داره که افرادی که شماره تو رو دارن و خودت نداری وقتی عضو تلگرام میشن بهت خبر میده...  

این آقای مزاحم با اسمی مذهبی!! ( باید پرسید ازش از اسمی که داری خجالت نمیکشی؟)  روز اول که عضو شد برای من پیام اومد درحالیکه من اصلا نمیدونم کیه و شماره من بدبختو از کجا آورده..  بعدم شروع کرد به پیامهای طنز فرستادن من همون موقع بلاکش کردم. 

کل عکسای پروفایلمو هم مجبور شدم حذف کنم فکر اینکه عکسای شخصی من با حجاب کامل اونم؛  تو گوشیه یکی دیگه باشه اعصابمو به هم میریخت .  

بعد که دید بلاک شده اومد تو واتس اپ اونجا پیام میداد منم واتس اپو کلا آنیستال کردم!  الانم شروع کرده به زنگ زدن..  دوبار زنگ زد و حرف نزد منم چک کردم دیدم همونه به لیست بلاکهای گوشیم اضافش کردم

امروز که داشتم گوشیمو چک میکردم دیدم بازم تماس گرفته!! 


اصلا حوصله درگیری ذهنی رو ندارم..  نمیدونم بعضیا بیکارن بیمارن چه مشکلی دارن که برای حریم خصوصی دیگران احترام قائل نیستن.  اگه به خاطر سیستم اطلاع رسانی به جناب آقای رییس برای مرحصی گرفتن و غیره نبود تلگرامم رو آنیستال میکردمو خلاص. 


=============%=%%========%=%=%=%

گاهی وقتا فکر میکنم نمازی  ( بقیش سیو نشد..  اینترنت قطع شد پرید!  شاید نباید میگفتم!) 

آ ب پ ت ث

آ. گزارش امروز در آخرین لحظه تموم کردم. وارد کردن اطلاعات  تقریبا 280 شهر در اکسل.  اگه دیروز کوفته بودم امروز له ام!  تازه باید کارهای روال هر روز خودمو هم انجام میدادم. 


ب.  دیروز هی گیر داده بگو مجسه..  بگو مجسمه...  میگم مجسمه، یه ژستی گرفته و جواب بهم داد : سیبیل بابات تو دستمه!! 


پ.  امروز کلاس بدو استخدام داشتم بعدش رفتم پیش اون دوستم که باعث استخدام من تو شرکت شد..  اون دستیار اجرایی معاون مدیرعامله.  دو سه دقیقه وقت کرد باهام صحبت کنه...  اینجا ضرب المثلی بود که گفته بودم قبلا،  من میشم قسمت زین به پشتش! حسودی نمیکنما،  من اصلا تو توانایی خودم نمیبینم که بتونم از پس کارایی که اون انجام میده بربیام،  نسبت به گذشته و دوران دانشگاه حساب کنی اینجوری میشه. 


ت.  یه چیزی کشف کردم!  کلا مردایی که قیافشون شبیه اون دکتر تیروییدست باعث استرس و ترس من میشن!  امروز یکی رو دیدم تو خیابون همین تصادفی،  تا نگاهش کردم تپش قلب گرفتم..  یه خورده فکر کردم ببینم چرا؟!  بعد فهمیدم شبیه اونه..  تو ضمیر ناخودآگاهم حتما خاطره ای از ابن قیافه جود داره که یادم نمیاد اینو مطمئن شدم..  از شدت تپش قلبم میشه اینو فهمید که اگه یادم نیاد بنفعمه.. 


ث.  امروز همون دوستم که شهریور عروسیشه زنگ زد،  نتونستم جواب بدم یعنی وقت نکردم اومدم خونه هم دیدم حوصلشو ندارم!  به همین راحتی.. 


Jjjjjjjjjjj


قانون تصویب شده که دخترای مجرد بالای سی سال میتونن فرزند خوانده قبول کنن با شش ماه مرخصی!  به نظرم میشه روش فکر کرد




کوفته

این هفته خیلی کارای واحد زیاد بود همچنین تنشها..  دیروزم برای اولین بار عصبانیت آقای رئیس رو دیدم و همچنین فریاد کشیدنشو سرمون. 

الان نیم ساعتی میشه برگشتم،  خیلی خستم اما باید برم یه دوش بگیرم حتما.  دیشب تا ساعت نه دکتر بودم وقتی برگشتم جنازه بودم.  ساعت شش وقت دکتر داشتم اما شانس من سرویس گیر کرد تو ترافیک همین باعث شد جزو آخرین کسایی باشم که ویزیت میشم.  

یکی از داروهام مونده بود امروز برگشتم خونه نسخه رو برداشتم رفتم تا پیداش کردم باید یه برنامه بذارم که چه قرصی رو چه ساعتی از روز بخورم تا معدم صدمه نبینه الان مثل مادربزرگم همه رو باهم میخورم..  


الان کوفته وار نشسته بودم جلوی تلویزیون تا نفسی تازه کنم و بیام به کارام برسم..  تی وی رو روشن کردم،  نمیدونم باید بگم حسن تصادف یا سو تصادف..  داشت اخبار نشونش میداد...  یه خورده نگاهش کردم،  هیچ تغییری نکرده بود،  اعتراف میکنم اصلا مثل اون موقع ها ذهنم به سمتش منحرف نشد،  حتی احساسم و اون محبت بی خودی که توی دلم داشتمش امروز احساسش نکردم...  انگار به یه غریبه نگاه میکردم...  اینم وضع دل ماست از این همه آدم رفت بند کرد به کی...  پارسال این موقع ها این موضوع آزار دهنده زندگی من بود و الان نیست..  خدایا شکرت ، من خواستم تو هم کمکم کردی مثل همیشه