مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

من مبتلا

کرونا گرفتیم. هممون با هم. حتا داداش بزرگه که با ما زندگی نمیکنه گرفت.

اول بابا گرفت. بعد مامان بعد داداش کوچیکه و آخری هم من! از وقتی بابا گرفت تو خونه قرنطینه شدیم.

اینکه میدونی حتما میگیری اصلا حس خوشایندی نیست.

هر لحظه منتظری.. هی دست به سرت میزنی و چک میکنی تب داری یا نه.. آب دهنت رو قورت میدی میخوای مطمئن بشی گلوت هنوز سالمه.


ولی انقدر ناگهانی میاد سراغت که دیگه فرصت و حال چک کردن نداری.. دوست داری فقط مسکن بخوری و چند ساعتی بخوابی تا از این بی قراری و بدن درد رها بشی.

خوبی این ورژن کرونا اینه که تو روز چند ساعتی بهت اجازه استراحت میده.. انگار دکمه خاموش و روشن داره یا روی یه نمودار سینوسی حرکت میکنه.

 

گلوم درد میکنه خیلی خیلی.. انگار هر چیزی میخوام بخورم با چنگالاش دست میکشه به گلوم و زخماشو عمیق تر میکنه.


بعد صبر کرد زمان داد که دورش تموم بشه.. بعد میشه خاطره.. مثل تمام بیماری و مصیبت‌های دیگه