مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

فکر می‌کنم...

دارم به همه‌چی فکر می‌کنم. به روز جراحی، به بعد از جراحی، به مرخصی استعلاجی، به بچه‌دار شدن، به بیمارستان، به هزینه‌سنگین، به دوران درد و نقاهت، به موفقیت یا شکست، به تنهایی و مبارزه بعدش، به اشکهام تو تنهایی، به دوستام،به آدم‌ها، به حس ترحم...


به بهوش نیومدن، به بعد خودم...


به آخرین کلمات...

به آخرین کلمات...

فردا خر است

یعنی فردا این موقع حالم چطوریه؟

کاش فردا نبود.

:(

رسید روزی که همش فرار میکردم ازش.

وقت دکتر دارم فردا

:(

...

چه کابوس بی انتهایی شدم...


دلم دریا میخواد.. تنهایی میخواد... سکوت میخواد... 


همیشه باید چیزی باشه که درگیرش بشی..


یه وقتایی کوهم دلم ابری میشه...

روتین

ساعت تقریبا ۲ شبه که من از خواب بیدار شدم‌. تنها صدایی که میشنوم صدای عقربه های ساعته بعدش سکوت.

دلم یه آفتاب یه آسمون آبی و یه نسیم ملایم می‌خواد.

میرم سرکار برمیگردم خونه، روتین طوری

باید برم دندونپزشکی روکش دندونمو بزارم.

بی رمق

یه مشکلی پیدا کردم که نمیتونم اینجا توضیحش بدم. 

از این مطلب رمزدارها هم متنفرم! 

فقط خوابم نمیبره ..

حرف زدنم خشکیده.