مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

مشهد

 سال 3وم دانشگاه مقطع لیسانس بودم حال روحیم خیلی بد بود اصلا خودمم نمیدونم چم شده بود فقط میدونستم که حالم خوب نیست ، شبا تا صبح تو رختخواب گریه میکردم بعد صبحا که می رفتم دانشگاه چشمام شده بود اندازه یه گردو، همه نگام میکردن اما کسی به روم نمی آورد تا یک شب انقدر گریه کردم و از خدا خواستم نجاتم بده از این وضعیت ، البته دروغ چرا خودم میدونستم خودم دستی دستی چه بلایی سر خودم آوردم بگذریم  

 

تا یه روز نزدیکای دی بود مثل همچین روزایی ، که بابا زنگ زد گفت اداره داره بچه های دانشجو رو میبره مشهد ، گفتم با خانواده گفت نه تنهایی! گفتم من بدون شما تا حالا مسافرت نرفتم خیلی سخته ... 

ولی دلو زدم به دریا و گفتم اسمم رو بنویسه ، این سفر شد یکی از بهترین سفرای زندگیم ، فکر نکنم دیگه بتونم تجربه اش کنم وقتی برگشتم تا یه مدت یه حالی بودم اسم مشهد و امام رضا میومد نمیتونستم خودمو کنترل کنم و اشکام سرازیر میشد ، الان دلم میسوزه که چرا حال و احوالم رو ثبت نکردم تا همیشه جزء جزءش یادم بمونه

بعد از اون چند بار دیگه هم رفتم مشهد اما خوب اون حالو نداشتم یه حال عجیبی بود که نتونستم حفظش کنم. البته یه بار دیگه خیلی قبل تر از این سفر هم رفته بودیم مشهد با مامان و بابا و دادادش کوچیکه که ناهار مهمون امام رضا شدیم، وای چه غذایی !!! ان شاءالله قسمت همه بشه 

 

هفته پیش بابا میخواست سفر مشهد بگیره اما من شلوغی این ایام رو بهانه کردم گفتم اذیت میشیم ، حالا قرار شده به جاش بریم کیــــــــــــــــــــــــش ... اگه بلیط مشهد رو گرفته بود الان اونجا بودیم .پشیمون شدم حسابی  

 

+++ آخرین باری که رفتم مسجد ، نماز قضا میخوندن ، یه دختری همسن و سال خودم نشسته بود کنارم ، ازش پرسیدم شما همیشه میایید برای نماز قضا ؟ گفت با لطف و نظر آقا امام زمان من هفته ای یکبار رو میام . یه خورده چپ چپ نگاش کردم و تو دلم گفتم لطف اراده امام زمان! خوب هر موقع اراده کنی بلند میشی میای دیگه ، لطف و نظر نمیخواد که ، یعنی اون شد آخرین مسجدی که من رفتم فکر کنم 1ماه بیشتر شده ، در صورتی که قبلش هر روز نماز ظهر و گاهی قضا مسجد بودم

بدن خود را میسازیم

*بلاخره طلسمو شکستم و رفتم بدن سازی ثبت نام کردم ، شصت هزار تومن ناقابل هم پیاده شدم ..وای فقط نمیدونم صدای اون آهنگ وحشتناک رو چه جوری باید تحمل کنم؟!  ملت اعصابشون از پولاده ماشاءالله...  

مربیم گفت باید صبحانه کامل پروتئینی بخوری ، مثلا هر روز یک تخم مرغ! فکر کنم آخر این دوره سکته کنم بمیرم از ازدیادی چربی خون

 

**یک کفش میخوام بخرم با یه پالتو ... باید نونوار کنیم دیگه ...  

 

***سوتی دادم امروز در حد المپیک .. این روزا حوصله حرف زدن ندارم به خاطر همین سعی میکنم خلاصه صحبت کنم ، داشتم روی دوغو میخوندم ببینم چی نوشته .. دوغ گاز دار رو خوندم گ... و.....ز  چند روز پیشم داشتم برای مامان روی یک بسته رو میخوندم که بازم سوتی دادم ، بدون کلسترول رو خوندم بدون کسترول ،  البته جالب اینجاست که خودمم حالیم نمیشه بعد از عکس العمل اطرافیان می فهمم چه شاهکاری زدم!  فکر کنم روخوانیمم ضعیف شده

 

دلخوشی های کوچیک

وقتی وارد گل فروشی میشی،  یه نفس عمیق میکشی..  انگار تمام بوهای قشنگ دنیا رو اینجا جمع کردن.. 

وقتی زیر دوش می ایستی و چشماتو می بندی حس خوردن قطرات آب تو صورتت یه حس بی نظیری رو بهت میده

وقتی یه نوزادو میبینی، به دستای کوچیکش دقت میکنی و دستشو نوازش.. انگشتتو محکم میگیره سرتو میاری جلو و بوش میکنی وای خدای من چقدر لذت بخشه

وقتی میری پارک،  رو چمنا دراز میکشی و به آسمون نگاه میکنی  وجودت پر از آرامش میشه

وقتی شبا میخوای بخوابی،  یه تشک و بالش خنک...  خودتو جمع میکنی و میری زیر پتو..  چقدر دوست داشتنی!

===============
همین الان با یکی بحثم شد،  دلم نخواست اینجارو تلخ کنم

خاکسپاری دکتر هم انجام شد..  امشب هم شب اول قبرشه..  افهم اسمک منصور بن محمد...  خدا رحمتت کنه

داداش بزرگه میگه من افسردم! 

سرم درد میکنه خیلی خیلی... 

وابستگی و خاطره

این روزا در مورد دو چیز خیلی فکر میکنم،  خاطره و وابستگی

مرور خاطره ها البته از نوع خوبش اول یه خنده به لبت میاره بعدشم یه تلخند...  تلخند دلتنگی که نتیجه اش یا بغضه یا گونه خیس..
حالا اگه خاطراتت خوب نباشه،  یه حس بد و تنفری رو تو دلت زنده میکنه

در مورد وابستگی هم باید بگم ما آدما وابستگیامون خیلی زیاده..  مهم ترین وابستگیمونم خانوادس... گاهی وقتا فکر از دست دادن آدمو تا مرز جنون میکشونه..  ولی خوب باید پذیرفت که دنیا محل گذره

به این نتیجه رسیدم که این دو تا آزاردهنده ترین چیز تو زندگیمه که باید باهاش کنار بیام..  خیلی سخته خیلی 

خداحافظ دکتر

امروزم یه روز بد بود

از همون اول صبح،  وقتی مامان حالش خوب نباشه یعنی یه روز بد
مخصوصا اگه خودتم جسمی و روحی رو به راه نباشی...

میانه روزم با جیغ و داد و دعوا گذشت

شبم قرار بود خوب باشه اما روزی که بد باشه تا آخرش بده،  فکر کنم این جمله پیامبر بود که وای به حال مسلمونی که خودش سیر بخوابه اما همسایش سر گشنه به بالین بزاره،  حالا ما همسایمون میمیره و خبر دار نمیشیم،  گشنه و سیریش پیشکش..

خداحافظ دکتر