مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

رانندگی

دیروز کلی رانندگی کردم تازه فهمیدم ترافیک ترافیک که میگن یعنی چی!! یه جاهایی دلم میخواست بزنم کنار فرار کنم. نمیتونم درک کنم چرا همه نمیتونن پشت سر هم آروم حرکت کنن چرا هی میپیچن جلوی هم!

صبح اول رفتم دنبال دوستم بعد با هم رفتیم سر کار.. عصر هم رفتم دکتر و بعد برگشتم خونه. فکر کنم سه ساعت و نیم رانندگی کردم. خوب بود خدا رو شکر.

دیروز خدا چند جا حواسش بهم بود حسه خوبی بود...


کلی باید گیتار تمرین کنم. فعلا .

رانندگی

سلام. حالم خوبه خیلی.

دیشب بچه‌ها گفتن بریم پاسداران صبحونه. منم رفتم. با ماشین خودم! یه مسافت طولانی رو رانندگی کردم. تونستم :)

بعد که برگشتیم خونه با مامان و بابا رفتیم بهشت زهرا.. سر قبر پدر دوستم هم رفتم دیدم همه راست میگن که الکی گفته مادرش مرده! شاید اگه آدما انقدر تو محبت کردنشون خسیس نبودن این بنده خدا هم برای کسب ترحم دروغ به این شاخداری نمی‌گفت.

گیتار تمرین کردم یه کم و حالا میخوابم کتاب بخونم... یه عالمه کار هم داشتم که انجام ندادم... مگه این اینترنت میزاره آدم به کار و زندگیش برسه؟

بهترم

بهترم. خدا رو شکر. نمیدونم کی؟ کِی؟ و کجا؟ این جمله تو ذهنم نقش بسته که... رها کن بره ... مثل مورفین میمونه برای من.

رفتم کلاس گیتار، جالب بود البته سخت نیز هم! تازه به جلسه رفتم و کلی هم غر زدم.. استاد گیتار آدم جدی و سخت گیری به نظر میرسه... فکر کن تو یه اتاق در بسته که ۱ در ۱ هم نیست نشستی، بعد یه نفر داره تو فاصله ۲۰ سانتیت گیتار میزنه و برات میخونه.. قیافم اون لحظه دیدنیه. تمام سلول های بدنم از خجالت سرخ میشن!! و تنها کاری که از دستم برمیاد یه لبخند مصنوعیه. 

جدیدا هم آقای مدیر یه کتاب داده بهم، هر دفعه منو میبینه میپرسه خوندیش یا نه؟!  چه غلطی کردم گرفتم ازش این کتابو.. اصلا تو حس و حال کتاب خوندن نیستم.



خستم

امروز اصلا حالم خوب نبود، بعد مدت ها خون دماغ شدم.

این که چمه رو خودم هم نمیدونم.

تنها

مامان داشت یه کار دیگه میکردا ولی وقتی داشت این جمله رو می‌گفت زل زد تو چشمام: تو اشتباه کردی بهش وابسته شدی.

گندتر از همه دیالوگ چند ساعت قبل ترم بود با داداش بزرگه. گفت این دوستت نمیخواد بره خارج (خانداداش همش بهم توصیه میکنه برم خارج)، میدونستم کی رو میگه. ولی خودم رو زدم به اون راه و پرسیدم کدوم دوستم؟ گفت، همون که همش با هم میرید بیرون دیگه. گفتم آها، نه دوست نداره مهاجرت رو... ادامه دادم، دیگه با هم نمیریم بیرون، گفت چرا قهر کرده؟ گفتم نه رفته توی اکیپ جدید، گفت: خوب تو چی کار می‌کنی با کی میری بیرون؟ چشمام پر اشک شد، خودمو مشغول ظرف شستن کردمو گفتم: با هیچکس.