مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

کتلت

خدا رو شکر خدا رو شکر،  امروز حالم خوب بود


فردا حقوق میدهند!  تازه کلاس کارتیمی!  هم دارم..  پس فردا هم  جلسه ست..  به قول بچه ها رسما کتلتم! 



جواب مدیر به نظرم در مورد کتاب خیلی یخ بود!  فکر کنم ناراحت شد...  ولی الحمدالله کتاب دیگه نداد. 


دیگه اینکه..  همین. 

عروسک

%دیشب تب کردم.  خوابم نمیبرد..  الان هم کمی گلو درد دارم


+جمعه دو هفته پیش رفتیم پارکینگ پروانه.  یه عروسک دیدم خیلی خیلی ازش خوشم اومد.  ولی نخریدم بعدش خیلی خیلی پشیمون شدم. دیگه از سن من عروسک بازی گذشته و باید الان دو تا بچه داشته باشم!  میدونم!  من هیچ وقت تو زندگیم عروسک بازی نکردم و هیچ حس خاصی هم بهشون نداشتم الان این دلبخواهی ها نمیدونم ریشش از کجاست؟ 


-دیشب به مدیر تو تلگرام پیام دادم که خیلی کتابی که بهم دادید زیبا بود!  شاید دست از سرم با این کتاباش برداره!  کتابی که داده بود بهم در مورد جنگ ویتنام بود..  توش پر بود از شکنجه،  مرگ به طرز فجیع و...  من که خودم روانم پاک هست این کتاب رو هم که خوندم رد دادم کلا. 


=من همچنان منتظر یه غیر منتظره خوبم،  همچنان. 



بداخلاق

دیروز یکی از بچه های سرویس بهم گفت تو چقدر بداخلاق شدی ... راست می گفت

امروز هرکاری کردم که سکوت نکنم  و حداقل نیمچه لبخند همیشگیمو داشته باشم نشد وسط حرف زدناشون یهو به خودم میومدم که نیستم اصلا توی این دنیا غوطه ورم تو خیالات خودم

یک هفته است تو خودمم خیلی ناراحت و بسیار دل شکسته و عصبانی از دست خودم از دست اطرافیان که از ساده و صادق بودن من نهایت سو استفاده رو میکنند

الان موندم ناراحتم و دنبال بهانه میگردم تا ناراحتیم رو توجیه کنم یا نه واقعا بهانه ای دارم برای ناراحتی

اگه همون موقع که از یه چیز کوچیک ناراحت میشم سریع بروز بدم و جمع نکنم اینجوری نمیشه مثل یه کوه ... بگیره راه گلومو... توی این هفته احساس میکردم کسی قلبمو توی مشتش گرفته و داره فشار میده.

چی کار کنم حالم خوب شه؟ کاش یکی بود که میتونستم باهاش حرف بزنم و درددل کنم .. چقدر سخته اینطوری

==================================================

جمعه هفته پیش ، صبح ساعت ده شرکت کلاس داشتم، مجبور شدم نزدیکای 7 از خونه بزنم بیرون و چون ماشین نبود پیاده برم تا مترو

نزدیکای مترو بودم که به دوستم زنگ زدم اگه رسیده مترو بقیه راه رو با هم بریم... خیابون خلوت خلوت بود هیچکس نبود.. شروع کردم به صحبت به موبایل .. یه خانم با چادر رنگ و رو رفته که کج هم سرش بود جلوم بودتا به دوستم گفتم رسیدی مترو؟ خانومه برگشت و زل زد بهم دیدم یه خانم پیری هستش اول فکر کردم کاری باهام داره اما بعد سریع برگشت و شروع کرد تند تند راه رفتن منم صبحت کردنم با موبایل تموم شده بود دیگه تند داشتم راه میرفتم که برسم به مترو... به پشت سر پیرزن که رسیدم نمیذاشت ازش رد بشم .. هر طرفی میرفتم اونم به همون سمت تغییر جهت میداد .. یه خورده سرعتمو بیشتر کردم و از بغل نگاهش کردم یه خانم پیر با موهای سفید .. باز خواستم که رد بشم نذاشت... اومدم تو خیابون اونم اومد تو خیابون!.... خیلی تعجب کردم و اصلا دلیل این کارشو متوجه نمیشدم گفتم برم آن طرف خیابون، رفتم اون ور .. شاید 15 ثانیه هم نشد برگشتم تا نگاهش کنم دیدم نیست!!!  نه ماشینی بود نه خونه مغازه و کوچه یا خیابون دیگه ای که بگم رفته باشه توش... نترسیدم اما خیلی برام سوال شده کی بود؟ چی بود؟ اصلا چرا این کارو کرد؟   




متوهم

سلام 

 

اینجا نوشته بودم که سوتی دادم و درخواست رو مخابرات منفی کرد بعد نمایندش زنگ زد و کلی داد و بیداد که چرا نامه رو اشتباه زدید و سرپرست هم مجبور شد به جای من عذر خواهی کنه ..  

 

این آقاهه لهجه اش و صحبت کردنش منو یاد کسی مینداخت ... تو ایمیل های بعدیم به طرف فقط دو تا گرامی اضافه شد و بسیار سپاسگذارم اما لحن اون با من کلا خودمونی شد 

دیشبم شمارشو برام ایمیل کرده که تو تلگرام ادش کنم! یا براش ایمیل بزنم!

 

منم نامردی نکردم پرینت اسکرین گرفتم فرستادم برای سپرست که جهت اطلاع!‌ و اعلام نظر.. ایشونم فرمودن جوابشو نده یا توی ایمیل جواب بده ببینیم چی میگه؟؟ منم اطاعت امر کردم ... اونم جواب نداد ...  فکر کنم انتظار داشت سریع شماره براش بفرستم!!!!!!!

 

والله من عزیزم قشنگم بهش نگفتم فقط ناخواسته توی دو تا ایمیل نوشتم جناب آقای فلانی گرامی آخرشم به جای با سپاس نوشتم بسیار سپاسگذارم!‌اونم بعد ایمیل دیشبش فهمیدم که اینو نوشتم! 

 

اینم تجربه ای شد که کلا مرافب رفتار و حرف زدنم باشم... بعضیا زودتر از چیزی که فکرشو بکنی متوهم میشن ، به قول یکی از دوستایی که خیلی خیلی دلم براش تنگ شده :همه رو برق میگیره مارو گ....و...ز ننه ادیسون ( به خاطر به کار بردن این لغت عذرخواهی میکنم اما گاهی بسیار به جاست)

:-|

امروز راننده سرویس حرفی بهم زد که از ظهر هر چی میخوام هضمش کنم نمی تونم


من اولین نفریم که سوار میشم و آخرین که پیاده میشم ، وقتی همه پیاده شدند برگشته میگه


مرضیه!!! امروز پکری!!!


:-|

===========================================================================

راست میگفت ، پکرم، و انقدر بدبخت که فقط راننده سرویس فهمید ... کاش میشد زمین من رو ببلعه ....