مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

تنبیه

ذهن خالی.. مغز خاموش .. لبخند بی روح 

معلم کلاس دومم مشکل کلیه داشت و جاشو داد به یه معلم جایگزین.. معلم جایگزین که الان نه اسمش یادمه نه تصویرش خیلی مهربون بود و من زمان اون نمره های بهتری میگرفتم .

خاطره ای که الان بعد از دیدن عکس تنبیه دانش آموز کرمانی توسط معلمش یادم افتاد مربوط میشه به وقتی که معلم اصلیمون برگشت؛ من حس خوبی بهش نداشتم و حتی روزهایی که اون برگشته بود به نظرم تیره تر بودن. یادمه وقتی بچه ها کمی شیطنت میکردن داد میزد که همگی سرتون رو بزارید روی میز البته به مدت زمان نامعلوم.. تصویری هم که همیشه یادمه برای وقتیه که یکی از بچه ها درس بلد نبود بهش گفت بره جلوی کلاس رو به دیوار بایسته، بعد همینطور که داشت سرش جیغ جیغ میکرد کلشو گرفت کوبید به دیوار! درست مثل فیلمای کشتی کج.

الان که به این موضوع فکر میکنم کمی وضعیت معلممون برام قابل درکه، شاید درد و یا ترس از دادن کار و مشکل مالی و .. داشته و اون رو کم طاقت کرده. البته به هر حال بچه ها هیچ درکی از مشکلات ندارن و شایسته این رفتار نیستن.

منم گاهی که حوصله ندارم مریضم و یا به هر دلیلی حال روحی و جسمیم خوب نیست با دیگران رفتار خوبی ندارم و این خیلی بده چون اصلا به بقیه مربوط نیست که من حالم خوب نیست .

سوال اصلی که از خودم دارم اینه که اگه من توی شرایط معلممون بودم چه رفتاری داشتم؟؟ 


پ.ن: خط اول هیچ ربطی به ادامه متن ندارد و حال روحی نویسنده را توصیف میکند.

امروز

نمیدونم در مورد امروز باید چه قضاوتی داشته باشم. بزار از دیشب شروع کنم که تا ساعت یک دنبال یه موردی تو اینترنت میگشتم که مدیر ازم خواسته بود تا برای ضایع کردن شرکت رقیب ازش استفاده کنه!  و من نمیدونم برای چی ؟، حتما خودشیرینی و خودی نشون دادن ،شش ساعت بی وقفه گشتم و پیدا کردم و توی گروه براش فرستادم.

صبح از استرس پاسخش از خواب بیدار شدم و وقتی با کلمه چهار حرفی .... مرسی..... اش مواجه شدم حالم گرفته شد. نمیدونم انتظار چی داشتم! 

بعدشم که اگه باز از جر و بحث با یکی از بچه های سرویس سر خبر ندادن بگذریم، می رسیم به راننده بی حواس جدید سرویس ، که یهو لاین وسط اتوبان بعد از رد کردن خروجی ؛ به اذن الهی تصمیم گرفت بپیچه! و خدا بهمون رحم کرد.. دو تا ماشین رو مویی رد کردیم اما خوردیم به یه ماشین دیگه و تصادف کردیم.

سر صبحونه هم وقتی با یکی از بچه ها تنها بودم حرفایی رو شنیدم که مدتها میدونستم اما نمیخواستم باور کنم. 

بعدشم خبر وحشتناک ساختمون پلاسکو ...

الانم که بدن تب دار و روحیه داغون و دلی که نمیدونم چشه و چی میخواد! شاید بدونم اما نیست چی کار کنم؟ یکی رو میخوام بهش حالی کنه.

در آخر هم بهتره در مورد امروز قضاوت نکنم و بزارم همینطوری که گذشت در خاطرم ثبت شه بدون هیچ قضاوتی..


پارسال همین روزا

الان داشتم پستای پارسالمو نگاه میکردم. آخه فردا سالگرد اولین سال نوشتنم توی این وبلاگه. وبلاگم بیشتر از یکسالشه. ساخته بودمش اما یادم نبود. نمیدونم حال احوال اون روزایی که ساخته بودمش چی بود که مرموز شده اسمش. شاید اون موقع خیلی مرموز بودم البته MARMUZ به صورت مارموز هم خونده میشه. من شاید گاهی مرموز باشم اما 95 درصد مارموز نیستم. یعنی حوصله مارموز بودنو ندارم! 

 

بگذریم... 

 

 

پارسال این موقع ها فصل اول پایان نامم رو نوشته بودم . 4 فصل مونده بود. واااااااااااااای که چه روزایی بود. خیلی سخت بود ولی الان که فکر میکنم دلم تنگ شده . سخت بود اما از بیکاری بهتر بود. باور کنید هیچ دردی بالاتر از بیکاری نیست. مخصوصا برای منی که همیشه مشغول درس خوندن بودم الان انگار به پوچی رسیدم ، هیچ کاری غیر از درس خوندن بلد نیستم. 

 

عکس استاد راهنمامو میزام ادامه مطلب ... درسته که توی پایان نامه کمکم نکرد و همون روز اول گفت هرموقع پایان نامت تموم شد بیا! اما یکبار یه تذکری بهم داد که باعث شد تو ذهنم همیشه ازش به احترام یاد کنم ... برقای دانشگاه رفته بود .. تاریک بود و کنار دانشکده داشتن بنایی میکردن ، من داشتم میرفتم خونه ... از پشت سرم اومد ، نور موبایلشو انداخت جلوی پام و گفت : اینجوری راه بری به هیچ جا نمیرسی ....... الان بعد 4 سال ،فهمیدم که راست میگفت .. من به هیچ جا نرسیدم. 

ممنون استاد تو بزرگترین راهنماییی که یک استاد راهنما میتونست انجام بده رو در حق من انجام دادی اما من گوش شنوایی نداشتم. قبلنا فکر میکردم که تو به خاطر اینکه سر پایان نامه منو درست حسابی کمک نکردی باید ازم حلالیت بطلبی اما اشتباه میکردم من باید ازت عذرخواهی کنم که نفهمیدم اون موقع چی گفتی و الان با تمام وجود درک میکنم اما دیر شده ................خیـــــــــــــــــــــــــــــــلی دیر

  ادامه مطلب ...

تایپ میکنم :)

بابام بهم گفت دخترم یه متنه برام تایپ کن دستت تنده... وای الان انقدر خوشحالم ، بلاخره به یه دردی خوردم  . تو زندگیم فقط یه کار مفید کردم اونم رفتن به کلاس تایپ بود خیلی خیلی به دردم خورد. 

 ==============================

پ1: دلم از اینا میخواد ، اینو تو کیش خوردم خیلی خوشمزه بود ، اینجا هر چی پیتزا خوردم به خوشمزه گی این نبوده

 

 

 

پ2: پارسال اواخر فروردین اینجا بودیم ، نشاء کاری بود. اینجوری تو عکس مشخص نیست اگه میرفتی پایین تا زانو تو گل گیر میکردی ، خیلی دوست داشتم برم اما گفتن گیر میکنم ، آخه چکمم برا پام بزرگ بود. نمیدونم چکمه کی بود من پوشیده بودم ، بعد که رفتیم سر زمین آقا م برگشت بهم گفت راحتی؟ چکمه منو پوشیدیا! بعد نگاه به خودش کردم بیچاره با دمپایی بود

 

 

 

پ۳ : بابا الان داره ماشینو قولنامه میکنه - دیگه ماشینم نداریم . خیلی این ماشین دوست داشت امیدوارم یه بهترشو بخره، خوشحالم که بابا خوشحاله. « یاور تو زد!!! قولنامه نشد!!»

 

پ4: بیستم عروسیه دوباره عزای چی بپوشم شروع شد ... کاش انقدر سخت نمیگرفتیم و میشد یه لباسو ده بار پوشید. و از الانم به مامان گفتم که من پاتختی بیا نیستما! کاش پاتختی مردونه بود. نمیدونم چرا هرچی جلف بازیه مال زناست.

  

خاطره مورد دار

الان عکس یکی از استادای دانشگاه رو دیدم تو وایبر،  چقدر پیر شده بود..  این استاد مارو با اینکه عضو هیئت علمی بوداز تو دانشگاه پرتاب کردن بیرون..  


متاسفانه ما اولین کسایی بودیم که باهاش کلاس داشتیم،  یه استاد نچسب با یک نگاه عجیب و حرفای عجیب تر..  

باهاش درس سیستم اطلاعاتی مدیریت داشتم،  یه روز جمعه بود دقیقا یادمه،  نزدیکای ظهر پای لپ تاپ بودم دیدم برام یه ایمیل اومده از طرف همین استاد،  بازش کردم یهو خشک شدم چشمام گرد شده بود نفسم به شماره افتاده بود رنگ و رومم عین گچ 

عکس یه خانوم لخت که داشت خرامان خرامان به سمت دریا میرفت!  استاد بالاش نوشته بود بیا به من بپیوند،  اصلا تجربه همچین چیزیو نداشتم!  تا دو ساعت گیج بودم بعد ازون همش با خودم فکر میکردم من چی کار کردم که این با خودش همچین فکری کرده که منم بله!  تازه تمام کاراش برام معنی پیدا کرد اون زل زدنا و خنده های چندش آور..  

دیگه سر کلاس نرفتم و درس رو حذف اضطراری کردم 


به هیچ کس موضوع رو نگفتم تا به امروز که اینجا مینویسم بعد از دو سال هم از دانشگاه انداختنش بیرون فکر کنم طعمه بدیش مثل من سکوت نکرده! 


یه استاد دیگه هم داشتیم خیلی پشت سرش حرف بود میگفتن ازش شکایتم شده اما ثابت نشده،  من که خودم هیچ وقت چیزی ازش ندیدم اما یه جمله اش که تو کلاس گفت همیشه تو ذهنمه!  دخترا یادتون باشه  تا عرضه ای نباشه تقاضایی نیست!