مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

ماذا فاذا؟

این دگرگونی که در یک ماه در شخصیت من پیش میاد نمیدونم باید چی اسمشو گذاشت؟ سادیسم؟ دو قطبی؟ بیخود ناراحت شدن بیخودخوشحال بودن بیخود عصبانی بودن...

الانم صد هزار مرتبه شکر حالم خوبه، پامم خوبه ، اما هنوز نمیتونم روش بشینم و گاهی درد دارم.

یادم میاد اینجا یه مطلب گذاشته بودم با عنوان واقعیت من، الان دوباره خوندمش و از خودم پرسیدم ماذا فاذا؟ این دفعه ان شاءالله مصرانه تصمیم بر بازگشت دارم.

نظرم رو در پست قبل هم پس می گیرم، البته یک قسمتیشو نه همشو.. بی انصافیه اگه بگم کتاب خوبی نبود، حال خوب من هم از این کتابه..


یه موردی رو که توی زندگیم بهش صد در صد اعتقاد دارم و خیلی تاثیرشو دیدم اینه که موسیقی و کتاب به شدت روی روح و روان من تاثیر دارند.. بیخود نیست که میگن غذای روحن. خوب من روح و نفس ضعیفی دارم و خیلی خوب تاثیرشو حس میکنم به همین خاطر خیلی کم موسیقی گوش میدم حال داغون این چند ماه هم به خاطر این بوده که کتابایی رو خوندم که مثل سم بوده برام، دیگه ان شاءالله از هرکسی کتاب دیگه قبول نمیکنم.


اینم ادامه پست قبل ( من با همین شعر حال میکنم اما اگه شما میخواهید گوش کنید باید سرچ کنید یار خراسان کاری از حجت اشرف زاده)

متن ترانه :

از همه جا ماندگان
از همه جا راندگان
یاد خراسان کنند

فارق از آئین و دین
خسته ز هر سرزمین
یاد خراسان کنند

ای حرمت
قبله ی جان
مأمن شاه و گدا

ای کرمت
در دو جهان
شامل الارض و سما

با دل ِ غمگین و حزین
شده ام بر سر ِ بازار ِ اشک
جز تو که جان کرمی
به جهان کیست خریدار اشک

از همه جا
مانــــده ام و
آمده ام سوی تو
تا ندهـــی حاجت دل
کی روم از کوی تــــــــو

ای که به هنگام ستم
ز کرم ضامن آهو شدی
ای که تو در روی زمین
به صبا آینه ی هو شدی

هان چه شود
گر که شوی
ضامن ما عاصیان
بگذر از این
شب زدگان
با نگهی مهربان

ای آنکه خدا خوانده رضایت
راضی شود از ما به رضایت
در سینه دلی نیست مجویید
دل پر زد و از سینه برون شد به هوایت

شاعر : محمد عبدالحسینی

نطلبید..

یه برنامه گرفتم برای گوشیم،  شرح زندگی یکی از عرفا که خودش نظارت داشته بر نگارش.  یه جاهایی واقعا مجذوب کتاب شدم اما یه سوال بزرگ برام پیش آورد..  توی جای جای کتاب از تنگدستی که گریبانگیرش بوده اشاره کرده و با توسل مشکل روزی حل میشده اما خوب چرا کار نمیکرده؟  اگه کار بده ما هم کار نکنیم!  بعدش چرا وقتی نمیخوای کار کنی میری زن میگیری؟  تو میخوای برسی به حد اعلای عرفان اون بدبخت چه گناهی کرده؟  البته بازم میگم این شخص خیلی بزرگه خیلی نزد خداوند عزیز هستش اما خوب این سوالایی بود که برام پیش اومد! 


شاید به خاطر همین سوالاست که بازهم نشد که بشه. 

چند روز پیش دوستم که پس از سالها رفته بود مشهد برگشت گفت به خاطر لاکاش نذاشته بودن بره حرم اونم نرفته..  دلم سوخت..  میدونم اغراقه اما اگه من جای اون بودم میگفتم قطع کنید انگشتامو اما بزارید برم تو! 

به مامان گفتم بیا بریم هفته اول اسفند بریم مشهد..  گفت به بابات بگو،  بابا اصلا محل نذاشت

به مامان گفتم خودمون بریم اولش موافقت کرد امروز رفتم تو سایت رجا ولی وقتی زنگ زدم به مامان گفت نه الان سرده هوا! 


هیچی همین دیگه... 

سوختم

خیلی بد خوابیدم.  همش کابوووس...  صدبار هم از خواب بیدار شدم


دیروز رفتم فیزیو..  دستگاه رو بد وصل کرد ولتاژ برق پامو سوزوند!  الانم همچنان درد میکنه. 



از همه طرف

این هفته دو جلسه رفتم فیزیو..  موقع راه رفتن میلنگم.  نمیتونم درست راه برم :-( 


دنبال یه روزنه امیدم،  امروز چندبار با بدبختی جلوی سرازیر شدن اشکامو گرفتم..  بعد از یک ماه برگشتم سرکار..  وضعیت پام که این مدلی و سختی رفت و آمد و درمان یک طرف

کارای نصف و نیمه تحویل گرفتن و یه جوری با آدم برخورد کردن که انگار خنگی یه طرف..  

هزینه های وحشتناک درمان یک طرف

برخورد بد اطرافیان یک طرف

احساس نادیده گرفته شدن یک طرف

همش وسط دعوای این و اون گیر افتادن یک طرف


احساس بیهوده بودن و ابهام یک طرف


دنبال راه درروام


آسمونم که خیلی وقته مسدوده

باز کردم گچمو.

بلاخره گچ پامو باز کردم..  


یه خورده کبوده و ورم داره..  حرکت دادنشم سخته برام.  ولی خدا رو شکر.. 


کلی بغلش کردم وقتی از گچ اومد بیرون