مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

گیتار

از کلاس گیتار برگشتم خدا شاهده دو ماهه دارم میرم ولی دریغ از یک آهنگ درست درمون، گیتار انتخاب من نبود من همیشه پیانو دوست داشتم. فکر کنم تابلوئه که دارم بهونه میارم برای ول کردن کلاس. الان پسر همسایه داره پیانو تمرین میکنه فکر کنم روزی دو ساعت رو حداقل تمرین میکنه حالا من یک دقیقه هم تمرین ندارم در روز. بعد جالبه اوایل لذت میبردم از نواختنش اما از وقتی رفتم کلاس استرس میگیرم وقتی صدای تمرین کردنش میاد. همش یادم میفته تمرین نکردم.


خیلی این روزا فکر میکنم به همه چی... در یک حرکت جدیدی که یاد گرفتم فقط نگاه میکنم فکر هم نمیکنم ... همیشه دلم یه غیرمنتظره خوب میخواست که الان دلم اونو رو هم نمیخواد..


میخوام برم یه جای دور کنار دریا.. بشینم تو ساحل و زل بزنم به آب... بعد یه نخ سیگار بکشم .. همین.



پ.ن. من سیگاری نیستم و اصلا نمیتونم دودشو تحمل کنم سریع سردرد میگیرم ولی خوب دل ادم زبون نفهمه دیگه.. میخواد


تولد داداش

داداشم امروز ۲۴ ساله شد.. باورم نمیشه انقدر بزرگ شده باشه.

ان شالله موفقیتشو ببینم شادیشو ‌‌‌... ان شالله برسه به هرچی که دلش میخواد.


خوبم خدارو شکر..


امروز کمی متفاوت تر از روزهای قبل بودم دارم سعی میکنم چند عادت بد رو اصلاح کنم... سخته مخصوصا وقتی دیگران طبق عادت گذشته باهات برخورد میکنند... باید صبور بود.. 

فن مرگ بروسلی

من بهش میگم فن مرگ بروسلی، بچه بودم خیلی بروسلی رو دوست داشتمش، دوست داشتم مثل اون قوی باشم و همه رو بزنم.. تا یه مدت بعد دیدن فیلماش جو گیر بودم و لگد پرت میگردم این ور اونور، هیچ وقت فکر نمیکردم یه روز این فن مرگ روی خودم اجرا بشه...

توی گروه بعد از چهارسال show احترام به عقاید و ... فرمودن مسایل دینی چیزی جز خرافه نیست... و همگان لایک به تایید گشودند.


خدایا من خفه شدم فقط تنها کاری که ازم برومد این بود که سکوت کنم و چیزی نگم... نمیدونم شاید اگه چهار سال پیش بود یه جواب دندانشکن میدادم و left.. اما امروز چی؟ بلاخره ایشون مدیرهستند و ترسیدم کاری کنم که بدشه برام.


خدا چی شد که اینطوری شد؟ الان که مفلس از اعتقاد برات مینویسم میتونم با جرئت بگم توهم اعتقاد داشتم.. دور برم پره از بی اعتمادی.. نمیگم خودم مقصر نیستم کسی اسلحه رو پیشونیم نزاشته بود ولی تاثیرم از محیط خیلی بود..


حس کسی رو دارم که همه چیشو باخته اما هنوز نفهمیده ...

۱۳ بدر

من که هیچی نفهمیدم از این سیزده به در. کلش را در خانه بودم. 

دو روز دیگه همینطور بارون میومد از کل ایران فقط یه جزیره قله دماوند باقی میموند...


کار جدید قبول کردم.. نمیدونم چقدر واگذاریش به من جدیه و چه اتفاقی خواهد افتاد .. نمیدونم باید قبول میکردم یا نه ... ان شالله خیره


پراکنده نویس

جدی جدی خیلی زود میگذره ها.. دو روز دیگه ۱۳ بدره

نمیدونم چی کار کنم عفونت گلوم خوب بشه... درد دارم همش.. خستم کرده

امروز مدیر بهمون پیتزا داد.

دیشب تا پاسی از شب به خاطر استرس خوابم نبرد

یه مرگیم هست ولی نمیدونم چه مرگمه


وای امروز یکی از آقایون همکاری که توی یه استان دیگه فعال هستند بهم زنگ زد گفت ان شالله امسال شیرینی عروسی تونو بخوریم!!!!  منم هنگ کرده بودم گفتم ایشالله :))