مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

تولدت مبارک امام رئوف

سلام آقا.


پیش خودم حساب میکنم چند وقت گذشته... درست چند روز قبل از فوت بابابزرگ بود.. بابابزرگ سال چند فوت کرد؟ خوب من 93 فارغ التحصیل شدم، بابا بزرگ سال قبلش فوت کرده بود یعنی میشه دی 92. دی 92 آخرین باری بود که اومدم زیارتت. توی این دو سال اندی هر بار که قصد زیارت کردم نشده نمونشم همین یک ماه پیش.. نمیگم همیشه توی یک حال بودم گاهی برای زیارتت دلم پر میکشید گاهی هم مثل الان ...


تصور میکنم خودمو .. کفش به دست  و پا برهنه، توی دالان ورودی صحن انقلاب ، چشمم به گنبدت میفته و همزمان سرم به زیر. دیگه پاهام جلوتر نمیاد.. با چه رویی آخه؟ با چه رویی؟

خستم.. از خودم خستم

این ماه ماه خوبی برای من نبود شاید درستر باشه بگم من آدم خوبی (چه روحی و چه جسمی)  توی این ماه نبودم.  نمیتونم بفهمم چمه؟ اول فکر میکردم تپش قلب و خستگی زیادم به خاطر پرکاری تیرویید باشه.  هفته پیش موعد آزمایش شش ماهه بود و دو روز پیشم جوابشو گرفتم...  جوابش کاملا نرمال بود. به جای اینکه بگم خدا رو شکر بعد از دیدن نتیجه  گیج و مبهوت بودم. 


شاید مشکلم روحیه..  افسردگی.  



این هفته مامان اینا نبودن و من تنها بودم.  من در جمع هم تنهام بود و نبود بقیه تفاوتی به حالم نداره. 



امروز رفتم کلاس خوشنویسی با خودکار...  اولین جلسم بود وقتی کلاس تموم شد بعد از مدت ها یه حس خوب داشتم اما فکر میکنید چقدر طول کشید؟  5 دقیقه! 




رویای پول قلمبه!

مامان اینا دوباره رفتن،  قرار شد منم پنج شنبه بهشون ملحق بشم.  یعنی سه روز من و بابا تنهاییم. 


کاش یه کتاب خوب حال خوب کن داشتم.  


امروز سرگروهمون ازمون پرسید اگه یه پول درست حسابی داشتید برای اینکه روحیتون عوض بشه چی کار میکردید؟ 

یکی گفت میرم مسافرت..  یکی گفت یه کلاس اسم مینویسم،  یکی دیگه گفت یه مهمونی بزرگ میگیرم و  ... 


نوبت من شد،  گفتم هیچی!  گفت یعنی چی هیچی؟  گفتم یعنی هیچ کاری نمیکنم!  بعدم اومدم سرجام نشستم و اونا به بحث مسخرشون ادامه دادن. 


من اگه یه همراه توی زندگیم داشتم که این همراه میتونه یه دوست صمیمی باشه حالم بدون پولم خوبه.  الان تنها مشکل بزرگم تنهاییه.  آدمای اطرافم اون کسایی نیستند که بشه بهشون اعتماد کرد و حس خوبی باهاشون داشت.  همه به فکر خودشونن و انقدر از این بابت صدمه دیدم و انقدر آدما مواقعی که بهشون احتیاج داشتن نبودن الان دیگه اغتماد کردن هم برام سخت شده. 


امشبم باز دلم تنگه ، نمیدونم این حس لعنتی کی دست از سر من بر میداره.