مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

۲۶/۰۳/۹۶

جمعه ای که گذشت پر از جنب و جوش بود برای من. به بهانه اومدن عضو جدید خانواده بعد از مدت ها همت کردمو اتاقمو تمیز کردم.. کل خونه رو جارو کشیدم.. توی آماده کردن افطار و شام هم به مامان کمک کردم.. 

همراه زنداداش، دو تا عموهامم با همسرانشون هم دعوت بودن

شب خوبی بود و خوش گذشت.

الحمدالله.


۲۵/۰۳/۹۶

تا ۴۷ جوشن رو خوندم سرم درد میکنه و چشمم نمیکشه، اتاق هم پر از پشه هاییه که با وجود توری نمیدونم از کجا اومدن؟؟! وسط دعا در حال پشه کشتن هم هستم به خاطر همین بیخیال جوشن شدم وقتی دلت حضور نداره ، لق لقه زبون چه فایده ای داره؟

امروز طبق قولی که به یکی از دوستانی که تازه کشف کردم ارمنی هستند داده بودم رفتیم امامزاده صالح تا نذرشون رو ادا کنند. چون میخواست من بهش بگم چه کاری انجام بده و  این برای من که معمولا تو زیارت به آداب خاصی قائل نیستم و هر چی دل تنگم بخواد انجام میدم یه کمی سخت بود. 

وقتی داخل حرم شدیم بهم گفت باید جوراب میپوشیدم؟ نگاهم به پاهای سفید و لاک زدش افتاد که چادر کوتاه مزید علت شده بود بیشتر توی چشم باشه.. گفتم میپوشیدی بهتر بود ولی الانم اشکالی نداره سخت نگیر. گفت وضو نگرفتم گفتم میخوای بریم وضو بگیری؟ گفت نه آخه حموم نرفتم... نمیدونم چه ربطی داشت ولی خودمو زدم به اون راه.. و بهش گفتم مهم نیست هر طور راحتی... نمیخواستم حالا که اومده زدش کنم. من رفتم برای نماز جماعت و اون انتها نشست و خدا میدونه چقدر نماز طول کشید و من همش استرس اینو داشتم که حوصلش سر بره. وقتی برگشتم پیشش کمی نشستیم ، یهو خانم کناریمون از توی کیفش یه ساندویچ بزرگ هایدا درآورد!!! وای چه بویی میداد.. منم روزه دیگه نتونستم تحمل کنم گفتم بلند شو بریم... نمکایی هم که گرفته بودیم گذاشتیم روی میز.. 

بعدازظهر هم عروس خانوم اومدن خونه.. من توی اتاق بودم و اصلا بیرون نرفتم نمیدونم چرا؟ البته اونا فکر میکردن من خوابم.

شبم با مامان رفتیم لباس خریدیم براش.. آخه فردا شب افطاری دعوته خونه ما..


وای این پشه ها کشتن منو ..

فقط پول

ساعت خروج از خانه امروز : ۶.۴۰ دقیقه ساعت بازگشت ۲۰.۵۵ دقیقه! اونم بازگشت با مترو! جا داره به خودم بگم خدا قوت پهلوان خسته نباشی دلاور... خوب میخونه خواننده ارزشی آقای اصفهانی: واسه نونه واسه نونه .همه این کارا برای چندرغاز حقوق. امروز اولین جلسه از کلاس کنترل پروژه بود. استادی جوان و جویای نام و موفق و به شدت پولکی داشت. شعارش این بود just money . دماغشم عمل کرده بود. چه ربطی داشت اینا که گفتم نمیدونم.


الانم که ولو شدم رو تخت.. کوفته ها... دلمم کوفتست. له له.


فردا داداش بزرگه میره خرید عقد. 


همین

افطاری بی خاصیت

دیشب افطاری شرکت بود، به خاطر فاصله زیاد خونه تا شرکت مجبور شدم برنگردم خونه و همونجا بمونم تا قبل افطار بریم به سمت محل برگزاری. به پیشنهاد یکی از دوستان که هم منطقه ای هستیم و اون هم مثل من برنگشته بود خونه برای پر کردن فاصله تا افطار رفتیم سینما. فیلم آشوب. اصلا فیلمشو دوست نداشتم و اگه به خاطر دوستم نبود مطمئننا وسط فیلم بلند میشدم میومدم بیرون.

بعد از افطاری هم رفتیم شیان. طبق معمول آنها قلیون و من استنشاقگر دودهای حلقه حلقه شده. ساعت ۱۲.۱۵ بود که رسیدم خونه، مامانم به محض دیدن من گفت الان برگشتی؟ بهتر بود همونجا میموندی! حق با مادر بود. البته نماز مغرب و عشامم قضا شد و این بود خاطره افطاری سرشار از معنویت شرکت.

امروز هم کلاس داشتیم از ۸ صبح تا ۴ بعدازظهر .. کلاس مدیریت زمان. کلاسی که میتونست توی سه ساعت برگزار شه! خلاصه کلی وقتمون تلف شد تو کلاس مدیریت زمان!!

سر کلاس استاد از تک تک بچه ها پرسید چقدر زبون تند و سرخ دارید؟ از ۱ تا ۱۰۰ به خودتون نمره بدید. منم گفتم ۷۰، گفت ۷۰ خیلیه دختر اصلا بهت نمیاد من بهت میگم نمرت دهه. ۷۰ یعنی یارو رو بگیری زیر پات مثل سوسک له کنی. ولی به نظر خودم نمره منصفانه ایه خیلیا بهم میگن که زبونم تنده.

بگذریم..

شبکه ۵ دم افطار برنامه ای داره با مجری گری آقای احمدزاده که مراسم افطاری در حرم امام رضا رو پخش میکنه. من اکثر مواقع نگاه میکنم به امید اینکه شاید برگرده اون حسی که از دست دادم.

امشب حرف قشنگی زد مجریش. البته داشت پیامای مردومو میخوند که یکی گفته بود:

نشکونید دل کسی رو که غیر خدا کسی رو نداره... شکایتتونو میکنه به امام رضاها.

خدایا خودت میدونی که هیچ کس حامیم نیست جز خودت. من از خودم شاکیم.. رسیدگی میکنی به شکایتم؟

هیچی نیست اما هست

کاش میشد خیره شدن به یه نقطه دور  رو نوشت. سکوت رو نوشت.. دلتنگی از این دنیا و آدما رو نوشت.. درد رو نوشت.

توی زندگی یه احساسایی هست که فقط فقط مال خودته، نه میتونی بگی نه بنویسیش، نه حتی بخندی یا گریه کنی.

یه حسی که درست وسط قلبت سنگینی میکنه، غم نیست شادی هم نیست لعنتی هیچی نیست اما گاهی حتی نمیزاره نفس بکشی.


کاش خدا حروم نکرده بود روزه سکوتو.