مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

93 تموم شد.. سلام 94 ، سلام بهار

سال نود و سه با تموم خوبی ها و بدیهاش تموم شد،  امیدوارم سال نود و چهار برای همه سال خوب و پربرکت و پر از خبرهای مسرت بخش باشه. 


یا علی 




دلت را محکم تر اگر بتکانی،

تمام کینه هایت هم می ریزد!

و تمام آن غم های بزرگ،

و همه حسرت ها و آرزوهایت!

حالا آرام تر، آرام تر بتکان؛

 تا خاطره هایت نیفتد!

تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟

خاطره، خاطره است؛

باید باشد، باید بماند...

حق

نوشتن همون چند خط تا امروز طول کشید. ده بار خوندمش ، به نظرم بی مشکل می اومد. فرستادم. جونم به لبم رسید تا دید. اما جواب نداد . خودمو دلداری دادم: مهم اینه که دید. یک ساعتی گذشت جواب داد مثل همیشه محترمانه اما خبری از اصل کاری نبود . همین جواب کوتاه محترمانه آتیش عذاب وجدانمو بیشتر کرد. حسابمون رسید به قیامت ... حسابمون رسید به مو رو از ماست کشیدن. ترسیدم؟ خیلی! . حق الله نیست که خودم دلداری بدم به کرمش ،حق الناسه. 



خدایا بهم فرصت جبران بده...   بهم راه جبران رو نشون بده

 

=========================================

بعدا نوشت : به مامانم نشون میدم میگم ببین فلانی برام گل فرستاده!  میگه خوبه دیگه بیکار شدی گیر میدی به پیر و پاتال ها!  الان دقیقا باید بخندم یا گریه کنم؟ 


2. واقعا اخلاق بعضیا خنده داره،  تا میفهمن کمی ناراحتی تا ته ماجرا رو در نیارن ول کن نیستن بعد که میفهمن قضیه چیه،  راهشونو میکشن و میرن!  خیالشون راحت میشه انگار! 


3. مرگ حقه

26 اسفند

1.امروز چهارشنبه آخر سال است. همیشه نگران برادران عزیز بودیم در این چهارشنبه سوزی، که خداروشکر برادر بزرگتر که خیلی وقته عاقل شده ، برادر کوچکتر هم که امسال به عاقل شدگان پیوسته. خدایی انفجارها خیلی کم شده، الان که دارم مینویسم هیچ خبری نیست . {‌الان شروع شد!! میدون جنگه انگار}

 

2.صبح دوباره جر و بحث داشتیم سر خونه.  بعدشم رفتیم خونه رو دیدیمو ، قرار شد که یه قسمت پذیرایی برای انباری جدا بشه. ناهارم پیتزا خوردیم، خیلی جالب نبود اما نسبت به پولش خوب بود. 

  

3.قرار شد دو خط پیام تشکر آمیزو حلالیت بنویسم ، از صبح تا حالا تموم نشده! چقدر سخته انتخاب کلمات. خداروشکر حضورا نمیخوام تشکر کنم و حلالیت بطلبم!

 

4.چقدر شنیدن پیام تبریک تولد از یک دوست دوران راهنمایی لذت بخشه . اینکه یادش بود. دلم نمیخواد به این فکر کنم که چون من تبریک گفتم اونم گفته ، خیلی ظالمانه است.  یه پیام تبریک بیات شده هم امروز داشتم! از این تبریکای بیات متنفرم. یا آدم یادش میمونه و تبریک میگه یا اینکه یادش نمیمونه و میگذره دیگه عذرخواهی و این حرفا به نظرم مسخرس.  

 

4-B به یه نفر سلام کردم تو واتس اپ و احوالشو پرسیدم، خوبی واتس اپ نسبت به وایبر اینکه تا وای فایت روشن شد نمیزه آنلاین و زمان از وقتی میخوره که برنامه باز میشه . دوست عزیزم تا قبل از اینکه من پیام بدم یک هفته بود نیومده بود واتس اپ اما بعد از پیام من اومد دید منم اما روی اسمم کلیک نکرد که مشاهده شد بخوره. بهم برخورد ! بلاکش کردم کلا! دیگه نزدیک بود از توی گوشیمم پاکش کنم! بعد با خودم فکر کردم الان این کار بچه گانه یعنی چی؟؟  

بدی این شبکه های اجتماعی همینه، تو نمیبینی طرف تو چه حالیه . اصلا دلش نخواسته جوابتو بده. این که قهر رو بچه بازی نداره.

 

5. دلم نماز میخواد پس کی این ع.م تموم میشه ! اه ! چقدر طولانی شد این ماه... 

 

6. کتاب نوشت امروز تقدیم به خانواده خودم ( نکته ها از گفته ها ، گزیده ای از سخنرانی های استاد فاطمی نیا، جلد اول ، صفحه 103) :

 

" مشاجره و نزاع ها ، نور باطن را خاموش میکند! بسیاری از بی حالی ها و عدم نشاط ها به جهت مشاجرات است! کم منزلی داریم که در آن پرخاش و تندی نباشد. روزی چند تا پرخاش باشد، برکات می رود و دیگر چیزی نمی ماند! حتی اگر حق با تو بود، در امور جزئی و شخصی مشاجره نکن، چون کدورت آور است.  

مرحوم علامه محمدتقی جعفری از صاحب دلی که چشمش باز بود نقل میکرد که: در موضوعی داشتم با همسرم بحث و مشاجره میکردم و گمان میکردم که حق با من است، ولی در واقع حق با او بود، ناگهان صورت باطنی غضبم را به من نشان دادند، بسیار کریه و زشت بود! آن صورت آمد و به من نزدیک شد و در گوشم گفت: کثیف ، ساکت شو! 

همین که متنبه شدم ، فورا دست همسرم را بوسیدم و عذر خواستم. او که از قضیه خبر نداشت، متحیر شد که چطور در وسط دعوی و مشاجره این کار را کردم! "

 

25 اسفند

تولدم مبارک...  

برنامت چیه؟

همین الان بابا ازم پرسید که برنامت برای آینده چیه ؟ 

 

خوب همیشه از این سوال فرار میکردم!! ولی الان بدجوری آچمز شدم. گفت دخترم من اصراری برای سرکار رفتنت ندارم. همین حرفش کلی آرامش بود برام 

 

گفتم دو راه دارم یا دکتری بخونم یا برم سرکار. آب پاکیم ریختم رو دستش گفتم نتونستم تصمیم بگیرم چون نه شرایط دکتری رفتن رو دارم ( به خاطر مقاله و درس خوندن و ..)، کارم که خودتون بهتر در جریانید.  

 

خدایا منو از این بلاتکلیفی نجات بده! چرا نمیتونم تصمیم بگیرم آخه.

 

================================ 

1 . مشکل پاک کردن چربی از توی آشپزخونه و هود و .. حل کردم! با پودر ماشین ظرفشویی ، خدایی معجزه میکنه. لازم نیست هی بسابی! فقط کافیه کمیشو با آب داغ حل کنی و بکشی روی اجرام مورد نظر و با یه دستمال خیس پاک کنی 

 

2. سرم خیلی خیلی خیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی درد میکنه.  

 

3. دوست دارم خودم خودمو بغل کنم. نمیشه چرا ؟  

 

۴. امروز ناخواسته باعث کدورت بین دو نفر شدم الان عذرخواهی کردم و سعی کردم بینشون دوباره جوش بخوره امیدوارم همینطور بشه