مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

یه مشت حرف

 ساعت طرفای 9 شب بود که بهم پیام داد تبریک نمیگی به دوستت که عروس شده ... جا نخوردم انتظارشو داشتم ولی بد موقعی گفت بهم حالم زیاد خوب نبود گفتم مبارکه ان شاالله خوشبخت بشی ، نمیدونم کجای برخوردم بد بود که حال نکرد زیاد به هر حال به خاطر اینکه آدم حسودی به نظر  نرسم که واقعا هم نیستم دو سه روز بعدش زنگ زدم عذرخواهی کردم البته نمیدونم چرا ؟؟ البته آدم اگه تنها باشه با چنگ و دندون اون دو سه نفر کمرنگ که هنوز باقی موندن رو باید حفظ کنه دیگه ... اونم یک ساعت برام صحبت کرد ریز به ریز ... منم سعی کردم گوش بدم با دقت ، مثل همیشه انتظار نداشتم که منتظر شنیدن احوال من باشه پس فقط گوش دادم ... آخر سر هم گفت تو نزدیک ترین دوست من هستی :-/



یه مطلب خوندم تو روزنامه در مورد اینکه چه جوری باید به کسی که داغ عزیزی رو دیده دلداری داد ... خیلی دلم برا خودم سوخت ... خیـــــــــــــــــــــــــلی ، تا حالا انقدر حس ترحم نداشتم به خودم ...



نمیدونم کدوم کانال بود داشت فیلم مسافر ری رو نشون میداد ... داستان شاه عبدالعظیم حسنی ... خلیفه تصمیم گرفت قبر امام حسین رو خراب کنه ... یه عده رو فرستاد برای اینکار و اونها هم قبر امام حسین رو تخریب کردن ... همش منتظر بودم یه اتفاقی بیفته و اونا نتونن خراب کنن اونجا رو ... نمیدونم یه بلای آسمانی ... من قبلا هم این فیلم رو دیده بودم ولی نمیدونم چرا الان همچین حسی رو داشتم ... میدونی چیه ؟ چقدر سخته که یه عمر منتظر معجزه باشی بعد بفهمی ای بابا ، هیچ معجزه ای در کار نیست باید دست بزاری روی زانوهای خودت ، تلقی اشتباه داشتم از خدا و چقدر فهمیدنش درد داشت




ماه رمضون داره میاد ... خدایا من اصلا آمادگی مهمونی رو ندارم