مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

گیج


,واقعا اشتباهاتم زیاد شده، در حد وحشتناک، روزی نیست که یه کاری رو که قبلا انجام دادم رو نخوام اصلاح کنم


یه مورد صد دفعه چک میکنم باز هم توش اشتباه در میاد


نمیدونم بهش بگم حواس پرتی ، بی دقتی ، عدم تمرکز!


چند روز پیش که موبایلمو جا گذاشتم بعد فرداش غذامو ...


دوستم میگه عاشقی!!


این موضوع خیلی رو اعصابمه 

حس ششم به درد نخور

گاهی یه حسی دارم شبیه حس ششم شایدم خود حس ششم. 

مثلا دارم یه نامه ای رو تنظیم میکنم میدونم یه چیزیش اشتباهه.  صد بار چکش میکنم اما نمیفهمم،  بعد که فرستادم رفت تازه گندش در میاد..  نمیدونم حالا این حس به چه دردی میخوره!  شاید مقدارش با IQ من ناسازگاره و بالاتر از اونه. 

امروزم خرابکاری کردم.  اشتباهاتم خیلی زیاد شده..  امیدوارم این یکی به خیر بگذره. 


پ. ن.  خیلی بده که یه چیزهایی هست که نشه به کسی گفت نه نشه نوشت..  کلی این چیزا چیزای خوبی نیست و گاهی هم از ظرفیتت برای نگه داشتنشون خارجه! حالا تکلیف چیه الله اعلم. 

پ. ن. 2. به یه دم مرگی،  زندگیمو میفروشم!  زندگی که این مدلی بخواد بگذره نگذره بهتره! 

پ. ن. 3. طبق قانون نانوشته ای که در مورد این وبلاگ وجود داره،  به خاطر جملاتی که توی بند دوم گفتم باید منتظر باشم به غلط کردن بیفتم!  پس همین الان پیش گیری میکنم میگم خدایا غلط کردم،  بیخیال! 

چشمم فغان میکند از دست من

چشمام درد میکنه و متاسفانه عینک هم دیگه به چشمم نمیخوره.  باید به چشمام استراحت بدم ولی نمیدونم چطوری..  

کارم که همش با کامپیوتر هستش..  وقتی هم میام خونه یا سرم تو گوشیه و مشغول تلگرام چک کردنو کتاب خوندنم یا اینکه نه خود کتاب دستمه و دارم میخونم.  خوب این چشم بدبخت مرد دیگه! 

اگه زبون داشتند حتما ازم شکایت میکردن. 


پ. ن.  الان کنار پنجره ام..  نگاه نمیکنم اما گوش میدم به صداها بدون هیچ تفکری!  این خیلی مهمه نباید بزاری هیچ فکری بیاد تو ذهنت...   روی صداها متمرکز بشی، همراه با حس یک نسیم خنک.  وای چه حالی میده... 

کادوی روز پدر


تا قبل از روز پدر زانوی غم به بغل گرفته بودم که چی بخرم، تا اینکه به ذهنم رسید از نوین چرم براش کمربند چرم بگیرم.. با تخفیف شد حدود78 تومن

چهارشنبه که از سرکار برگشتم با داداش بزرگه و مامان رفتیم که اونا هم یه چیزی بگیرن، مامان گفت چون سوم اردیبهشت یعنی امروز سالگرد ازدواجشون هم هست یه عطر میگیره و سوم به بابا میده ، یه اسپری 8500 تومنی ( دلیل دارم برای گفتن قیمت!) هم خرید برای داداش کوچیکه که اون به بابا بده

داداش بزرگه هم با توجه به وضع مالیش ( متاسفانه الان بیکاره) نتونست چیزی پیدا کنه. وقتی بابا اون روز برگشت خونه از طرف شرکت بهش یه ست کامل کمربند و کیف پول و .. اینا داده بودن از شانس گند من!

با توجه به این موضوع هی من با خودم کلنجار رفتم که کادو رو بدم یا نه ، دیگه دیروز دل و زدم به دریا و کادومو سر ظهر به بابا دادم، زیاد استقبال نکرد و من با توجه به سوابق قبلی که داشتم قیمت رو از روی کمربند نکندم تا شاید حداقل یه خورده تحویل بگیره که این حربه هم ناموفق بود چون یه نگاه عاقل اندر سفیهی به من انداخت گفت: تو واقعا انقدر پول اینو دادی؟؟؟ 

همین جا بود که داداش بزرگه از دست بنده به شدت دلخور شد که فکر میکنم حقم داشت، گفت چرا وقتی ما هنوز کادومونو ندادیم تو اینکارو کردی! میزاشتی منم یه چیزی میگرفتم با هم بهش میدادیم.

دیگه شب طرفای ساعت ده بود، من توی اتاقم نشسته بودم که داداش کوچیکه اومد گفت اگه میشه این اسپری رو برای من کادو کن بدم به بابا، من کادو کردم و دادم بهش از یه طرف هم گوش تیز کردم ببینم بابا چی میگه... گفت : این بهترین کادویی بود که گرفتم. مامانم از اونور بهش گفت یواشتر دختره میشنوه ناراحت میشه!


حالا قصدم از این روده درازی این بود که: اولا بگم که اصلا ناراحت نیستم، با اینکه حدود دو هفته بود که همش فکر میکردم چی بگیرم! و به خودم یادآوری کنم که قیمت کادو مهم نیست مهم کاربردش برای طرف مقابله. سوما اینکه از احساسی که خودم اون موقع پیدا کردم به خودم قول میدم که هرکی هر کادویی حتی لنگه کفش برام خرید کلی تحویل بگیرم کلی ذوق کنم حتی اگه خوشمم نیومده باشه چون از قدیم گفتن دندون اسب پیشکشی رو نمی شمرن.

 و آخر اینکه خیلی زود فراموشکار شدم، یادمه من قبل از اینکه برم سرکار هیچی پول نداشتمو داداش بزرگه همیشه جور منو میکشید هرچی میخرید میگفت باهم خریدیم اما من چی؟


پ.ن: سیاهی کیستی؟؟

پ.ن2: سه شنبه با بچه های شرکت رفتیم فیلم بادیگارد، قرار شد برگشتنی با ماشین سرگروه برگردیم... من اون روز دچار یک شکاف عمیق شدم توی زندگیم. دوباره دارم به این چند وقت گذشته فکر میکنم.