مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

مثل فیلما

توی فیلما حالا شاید نوع ایرانیش با چاشنی بیشتر،  همیشه یکی هست که سر بزنگا،  درست بعد سرآشیبی وقتی اندازه یه مو با افتادن تو دره فاصلست،  مثل فرشته نجات پیداش میشه و طرفو نجات میده و میاره تو جاده اصلی. 


کاش زندگی منم اینطوری بود مثل فیلما..  نمیگم نبوده تا حالا ولی الان توی این موقعیت دوست دارم باشه. 



الاف

انقدر خوابم میاد که میتونم همین جا وسط ایستگاه اتوبوس بخوام.. .  ساعت پنج و ربع از سرویس پیاده شدم نه میتونستم برم خونه نه کلاس..  تا میرفتم خونه باید همین مسیرو بر میگشتم اگه هم میرفتم کلاس که رام نمیداد. .  حالا کو تا ساعت شیش. 

تصمیم گرفتم بشینم تو ایستگاه :-\ .


اتوبوسا دارن تند تند رد میشن.  حالا اگه من اراده کنم که سوار اتوبوس بشم دیگه اصلا اتوبوس تو تهران نا پدید میشه...  دیدم که میگما. 


دیروز مدیرمون اومد تو واحد من پشت در بودم..  درو که باز کرد در خورد به من.. .  مسلما هر انسان دیگه ای جای من بود توقع عذرخواهی رو داشت دیگه. .  فکر میکنید چی گفت؟ 


 « به خاطر این مورد که پیش اومد ناراحت نیستم..  دلم خنک شد!»  


نمیدونم چرا؟  :-/ 


ساعت نمیخواد بگذره تازه 17.38 ته.. .  اوووووووف