مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

خانواده بی حواس

دو تا ماهی قرمز داشتیم. از عید. یکیش هفته پیش مرد. فکر نمیکردم مامان انقدر دوسشون داشته باشه.

دیشب که الکی داداش کوچیکه گفت این یکی هم مرده؛ مامان خیلی ناراحت شد. 

پنج شنبه به دوستم میگم مامانم داره افسردگی میگیره .. میگه تو باید حواست بهش باشه . 

میگم چرا .. چرا کسی حواسش به من نیست؟ نمیدونم چی جواب داد حتما جوابش انقدر قانع کننده نبوده که تو ذهنم بمونه.

الان که دارم فکر میکنم میبینم تو خانواده ما هیچ کس حواسش به اون یکی نیست.

چند تا آدم بی حواسیم که با هم‌ زندگی میکنیم.


Seen

سلام.

خوابم میومد خیلی و طبق عادت مزخرف همیشگی داشتم پیامای تلگراممو چک میکردم تا خوابم ببره.. یهو چشمم افتاد به یه پیام قدیمی که برای یکی فرستاده بودم و همیشه خوشحال بودم که ندیده.. دو تیک سبز رنگش که به معنای خونده شدن بود مو رو به اندامم سیخ کرد! 

یاد جمله معلم ادبیات دبیرستانم افتادم که همیشه میگفت هیچ وقت پیامی که حاوی خشمتونه رو به صورت کتبی  و نامه برای کسی نفرستید چون مطمئنا بعدا پشیمون میشید.. و من الان همون حیوان وفادار پشیمانم. البته چیزایی که به طرف گفته بودم حاوی خشم و اینا نبود؛ نظری بود که از ابرازش سخت پشیمونم. خیالم راحت بود که خدا حواسش هست بهم که طرف ندیده حالا حتما حکمتی بوده که بعد از پنج ماه اوون پیام خونده شده.

زدن این حرفا منو دوباره یاد اینجا انداخت.. 

روزای سختی رو گذروندم. مادر بزرگم تنها پسرشو از دست داد مادرم تنها برادرشو و من تنها داییم رو. 

اینجا به طور کلی از ذهنم پاک شده بود. شاید حکمت اون پیام خونده شده همین باشه.. برگشت من به صفحات خاطرات و دلتگی هام.

ان شاالله که خیره.