مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

تا حالا شده ؟

تا حالا شده دلت بخواد با یکی حرف بزنی ؟ 

 

ولی هیشکی نباشه ، دلت بخواد یکی باشه عین خودت ... همونجور که وقتی بقیه بخوان حرف بزنن گوش می کنی شاید به این امید که یه روز نوبت حرف زدنه منم بشه اما خوب ...  

  

نمیدونم شده یا نه که امیدوارم نشده باشه ولی من دقیقا الان اینجوریم ! خیلی گشتم که یکی و پیدا کنم برا حرف زدن اما یه جفت گوش پیدا نکردم اما تا دلتون بخواد دهان ! فکر کنم الان دیگه دقیقا مصداق اون جمله ام که "  آدما برای شاد بودن دنبال بهانه اند اما برای غمگین شدن به هیچ بهانه ای نیاز ندارن "  

 

نمیدونم چرا مثل قدیما حرف زدن با خدا هم آرومم نمیکنه که البت به خاطر روسیاهی و دل چرکین خودمه ... 

 

دلم برا خودم میسوزه آخه آدمم انقد تنها میشه ... الان یه چند وقتیه که دلم شور میزنه و سدی که تو گلوم برا اشکام سختام ترک برداشته ...  

 

خدایا آخه من غیر تو کیو دارم ؟ ها ؟ به خدا خودت برام بسی دوست دارم