مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

فقط 24 ساعت ؟

انگار همین دیروز بود که با خانداداش رفتم نمایشگاه کتاب و یه عالمه کتابای اقتصاد سنجی خریدم! دیروز که با مامان رفتم زیاد حالم خوب نبود برعکس هر سال که با کلی کتاب برمیگشتم فقط دو تا کتاب خریدم ، واقعیتش اینه که قبل از اینکه بریم نمایشگاه اسم کلی غرفه و کتاب رو نوشته بودم که با اون بن 60 تومنی بخرم! اما به هر غرفه ای که میرفتیم اصلا دوست نداشتم روی جلد کتابارو بخونم چه برسه به توش ... اون دو تا رو هم خریدم برای خالی نبودن عریضه  

دیروز بیشتر به آدما نگاه کردم ، همه در تکاپو ... نکته جالب اونجا بود که فروشنده ای که خودش حجاب خیلی عالی نداشت به من پیشنهاد خرید کتاب چگونه چادری شدم را میداد! از کتاب قرآن فارسی هم خوشم نیومد مگه همون قرآنای عربی با ترجمه فارسی چشونه که باید کتاب قرآن فارسی رو بخریم ؟؟ وقتی خود خدا تو قرآن میگه من قرآن رو عربی نازل کردم !!!  

 

بگذریم ... 

 

آها برسیم به عنوان اصلا نمیخواستم این حرفا رو برنم :) نمیدونم چرا روزها همینطور پشت سرم هم میدوند انگار سرعت شبانه روز هم بیشتر شده و من الان شدیدا این احساس دارم که وقتی بچه بودم روزها 24 ساعت بود الان هم 24 ساعت ولی اون موقع روزها طولانی تر بود ... فکر می کنم 24 ساعت کم باشه  

 

بزرگترین لذت منم تو زندگی خوابه .. وای اگه میشد کمتر خوابید چی میشد ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد