مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

گنجشک

بعداز ظهرها که میشه برای هوا خوردن به کله داغ کرده ام  یک ساعتی با مادر و پدر گرامی میرم پارک ... اونا میرن پیاده روی و من توی یکی از آلاچیق های خالی پارک میشینم و ولو میشم


پریروزم بعدازظهر ولو بودم تو آلاچیق و سرم رو روی نرده های چوبی گذاشته بودم و به شمشادها نگاه میکردم ... شمشادا پر از گنجشگ بود ... بعضی هاشون خوش رنگ و لعاب دار !! و بعضی هاشونم قهوه ای خالی بودن ، طبق آموزه های قبلی ام! که از یکی از دوستان دوران کارشناسی دانشگاه یاد گرفته بودم اون خط و خال دارا نر هستند و اون قهوه ای ها ماده ...


اون موقع ها تو راه خونه از بغل یک پارک رد میشدیم و دوستم وقتی داشت به مراسم انتخاب جفت این گنجشکها نگاه میکرد برام اینو توضیح داد ، بگذریم ... کجا بودم؟ اها همونطور که سرم رو نرده ها بود ،دستم رو دراز کردم تا یک گنجشک بشینه رو دستم ، نمیدونم چرا انقد دلم میخواست یکیشون بشینه رو دستم ... یاد یکی از خاطرات دوران دبیرستان افتادم همون موقع 


اول دبیرستان که بودم یه معلم زیست داشتیم که سخت گیر بود و کلا مورد علاقه بچه ها نبود یه اخلاقای خاصی هم داشت مثلا اگه کسی داوطلب می شد و آیت الکرسی رو بدون هیچ غلط و کسره و فتحه اضافی از حفظ می خوند نمره اضافه میگرفت و کمتر کسی هم موفق میشد چون خانم معلم حتما یه غلط ازش پیدامیکرد .... یه روز معلم ما سرتا پا لباس سبز پوشیده بود مانتو سبز و روسری سبز و سیخ ایستاده بود وسط کلاس و داشت با فریاد به ما میگفت که ساکت باشیم ، همین موقع بود که یک گنجشک از پنجره اومد تو و رو سرش نشست و معلم ما با کمال خونسردی اونو از رو سرش برداشت و از پنجره انداخت بیرون


خدا میدونه که ما چقدر خندیدیم ... و این تا همین پریروز که من توی پارک نشسته بودم یکی از بهترین خاطراتم بود که همیشه لبخند رو لبم میاورد ، اما وقتی دستم رو دراز کردم و هیچ کدوم از اون گنجشکا رو دستم نشستن با یادآوری اون خاطره دیگه نه تنها خندم نگرفت بلکه حسرتم خوردم کاش من جای اون معلم زیست می بودم ...


دلم برا اون روزا تنگ شده

نظرات 3 + ارسال نظر
Zohi دوشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 12:29 ب.ظ http://Zohi-zendegi.blogsky.com

آخی اون گنجشکه بنده خدا که رو سر معلمت نشست دچار خطای دید شده بود دیگه فکر کرده درخته حتمن
اشکال نداره باید تمرین کنی بی حرکت بمونی تا گنجشکا بیاد بشینن رو دستت تمرین کن دوستم تو میتونی

اون که صد البته ... آخه منم سبز پوشیده بودم بی حرکتم بودم اما گنجیشکای اونجا هممه چشاشون خوب کار میکرد فهمیدن من درخت نیستم گنجیشکای بد

میم. دوشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 02:50 ب.ظ http://i-am-mim.blogsky.com/

سلام مرموز جونم، عیب نداره غصه نخور شاید دفعه بعد
نینای من وقتی تو قفس نبود مدام رو سر وکولم بود فقطم رو انگشت من مینشست
اما الان دیگه در قفسشم که باز میذاریم بیرون نمیاد

عادت کرده به قفس... دیدم نینای شما رو، خیلی نازه
ما هم یه مرغ مینا داریم

میم. دوشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 04:40 ب.ظ http://i-am-mim.blogsky.com/

آخی نازی مرغ مینات حرفم میزنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بله... کلماتی که میگه ایناس : خوشگل من، بوس کن ، بوس کنید، قربونت برم، آخیش، سلام، نازی عزیزم ، البته یه سری صداها هم از خودش درمیاره که ما یادش ندادیم خودش یاد گرفته... مثل اوی اوی، بوس بوس بوس... ، آره ، نع البته اینا معنی داره یه چیزای بی معنی هم میگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد