مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

گربه آزار

منی که الان مدافع حقوق حیواناتم ، در کودکی کلی این بدبختارو اذیت کردم


یادمه رفته بودیم شمال ، نمیدونم چند سالم بود دقیقا ولی یادمه که کوچیک بودم . اونجا گربه زیاد بود یهویی هوس کردم که یک گربه داشته باشم و یه طناب به گردنش ببندم و با خودم ببرمش این ور اون ور ... نمیدونم اون موقع توجیه شده بودم که اون حیووونی که طناب میبندن گردنش میبرن این ور اون ور سگ است نه گربه یا نه؟! به هر حال هوس کرده بودم دیگه...


رفتم تو نخ گربه ها و مسیر رفت و آمدشون ، اونجا یه محوطه ای داشت که به خاطر اینکه جداش کنن به جای نرده از نی استفاده کرده بودن ، یه جا نی نداشت و یه محفظه ای به وجود اومده بود که گربه ها ازش رد میشدن ، منم با دوتا بند شیرینی تله درست کردم و گذاشتم اونجا ( فکر کنم این کارا رو از بابابزرگ خدابیامرزم یاد گرفته بودم البته مطمئن نیستم) . 


بعد از ظهر دیدم که صدای جیغ و داد یه حیوون میاد ... رفتم دنبال صدا ، فهمیدم یه مرغ توی کانال فاضلاب گیر کرده ، دایی مامانم هم اومد تا حیوون بدبخت رو نجات بده ، نزدیکتر که رفتم دیدم مرغ نیست که گربه است!! دایی مامانم یه چاقو آورد تا بندایی که دور بدن حیوون بود رو ببره تا بتونه بره .. گربه هه از تله من رد شده بود و از اونجایی که نی هایی که تله رو بهش بسته بودم پوسیده بود ، موقع فرار نی هم باهاش کنده شده و گربه هه هم موقع رد شدن از کانال اونجا گیر کرده بود ..


خلاصه دایی مامانم نتونست به خاطر وحشی بازی گربه، بندهای شیرینی رو از دور بدنش باز کنه فقط تونست از اونجا درش بیاره ...


ما برگشتیم تهران ، تا یه مدت وقتی دایی مامانم زنگ میزد میگفت به مرموز بگید گربت با بند اینجاست


وقتی بزرگتر شدم همیشه دعا میکردم گربه هه نر بوده باشه نه ماده ، آخه بند خیلی محکم به دور بدنش و شکمش بسته شده بود.


وقتی مبتلا به انگل گربه شدم ، تو تمام مدت بیماری همش به اون گربه فکر میکردم ... امیدوارم منو بخشیده باشه

نظرات 4 + ارسال نظر
میم. دوشنبه 30 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 09:59 ب.ظ http://i-am-mim.blogsky.com/

معلومه مرموز شیطون بلایی بودی

زهی سه‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 11:04 ب.ظ

به گربه های شهر ما چیکار داشتی دختر تو
از حیوونا میترسم شدید
منم یادمه خونه مامان بزرگم غاز زیاد بود از صداشون وحشت داشتم تمام سعیمو میکردم از کنارشون رد نشم ،دیگه گربه پیشکشم

وای گربه شهر شما بود شرمنده من یه مدت پدرشونو دراوردم نمیدونم چرا من بچگی بی احساس بودم، یادمه یکی از اردکا مرده بود کسی جرأت نداشت بره طرفش من یه پاشو گرفتم دنبال این اون میکردم

میم. چهارشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 07:34 ب.ظ http://i-am-mim.blogsky.com/

هی وایییییییییی من... مرموز جون دیگه چه کارا میکردی بچگیا... بگو نترس کارین نداریم
من خودم یادم نمیاد خیلی با جونور جماعت کاری داشتم... ترسو بودم یه جورایی... اما برادر وسطی زنبورا رو میگرفت و باهاشون آزمایش میکرد... خواهرم هم علاقه زیادی به گربه داشت و داره... فصل بچه گربه ها معمولا چند تایی تو حیاط داریم همش هم به خاطر خواهرمه

الان یه پست جدید میزارم همه رو برات تعریف میکنم!!

من برعکس شما خیلی با جونورا کار داشتم

شادی چهارشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 06:47 ق.ظ

همیشه از حیوونا فراری بودم.
ماشالله چه جراتی داشتی

حیف که الان ندارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد